"هیونگ؟"
چانیول هول شده نگاهش و از بکهیون که درحال میکاپ شدن بود گرفت و به سمت سهون برگشت.
"بله؟"
"حواست کجاست؟ پونصدبار صدات کردم"
چانیول به لحن نسبتا شاکی سهون خندید و سعی کرد بحث و عوض کنه.
"خب حالا برای چی پونصد بار صدام کردی بچه رئیس؟"
نگاه سهون روی یقهی خودش پایین رفت و دوباره روی صورت چانیول نشست.
"کرواتم باز شده... ببندش برام"
چانیول سر تکون داد و مشغول گره زدن کروات مشکی رنگ سهون شد.
"نیم ساعت دیگه باید روی استیج باشین... چند نفر هنوز میکاپ نشدن؟"
"فقط من"
کیونگسو روبه منیجر جواب داد و درست همون موقع میکاپ بکهیون تموم شد و از روی صندلی بلند شد. کیونگسو بلافاصله جلوی آینه نشست و هیراستالیست مشغول سشوار کشیدن موهاش شد.
"بذار منم بیام اون پارت و دوباره با هم تمرین کنیم جون.."
سهون سرش و کج کرد و سعی کرد با وجود چانیولی که مقابلش بود به جونگینی که روبروی اینه حرکات رقص و تمرین میکرد نگاه کنه.
"تموم شد؟ برم؟"
چانیول یقهی پیرهن سفید سهون و مرتب کرد.
"اوهوم"
سهون سریع به سمت جونگین رفت و چانیول چند ثانیه متعجب سر جاش موند. اون بچهی غد حتی ازش تشکر هم نکرده بود!
با صدای شنیدن چیلیک جاخورده سرش و چرخوند و با دیدن بکهیون ناخودآگاه لبخند زد.
"عکس گرفتن از دیگران بدون اطلاعشون کار درستی نیست مرد جوان!"
بکهیون شیرین خندید و با نگاهش به عکسی که گرفته بود اشاره کرد.
"آخه خیلی بانمک شده بودی یول"
یول... یه حبهی قند، خیلی آروم تو دل چانیول آب شد و لبخندش و پر رنگتر کرد.
"ببینمش"
بیشتر از قبل به سمت بکهیون رفت و به عکس خودش نگاه کرد... چشماش توی درشتترین حالت ممکن بود و خیلی خندهدار بنظر میرسید.
کوتاه خندید و وقتی سرش و بالا اورد متوجهی نزدیکی بیش از حدش به بکهیون شد. بکهیون هم درست مثل خودش غافلگیر شده بود. نگاه خیرهی چانیول چیزی نبود که بتونه جلوش و بگیره.
"خیلی... خوشگل شدی..."
بکهیون معذب لب پایینش و گاز گرفت ولی برای بیشتر کردن فاصلهشون تلاشی نکرد.
"ممنون... تو هم همینطور"
بکهیون آروم زمزمه کرد و به یقهی چانیول نگاه کرد؛ دستای ظریفش و بالا آورد و روی پنجهی پاهاش بلند شد تا یقهی لباس چانیول و مرتب کنه. چانیول تماما محو حرکات پسرک روبروش شده بود؛ افراد داخل اتاق با عجله رفت و آمد میکردن ولی انگار همهچیز برای چانیول متوقف شده بود؛ همهی چانیول شده بود چشم و همهی چیزی که میدید شده بود بکهیون.
YOU ARE READING
ᥫ᭡Tender love
Fanfiction[تمام شده] "یجوری دیوونتم که تا حالا هیچ تيمارستانی چنین مجنونی به خودش ندیده و هیچ روانشناسی هم حاضر نیست گردنش بگیره هیون" چانیول زمزمه کرد و بکهیون حسش کرد... پروانهها یجوری خودشون و به در و دیوار شکمش میکوبیدن که انگار یکی اونجا یه آتیش بزرگ...