♡part 1♡

130 28 5
                                    

با حرص به صفحه گوشیش خیره بود..
37 تا پیام به یونجون داده بود و اون حتی سینشونم نکرده بود..

هراحتمالی از قبیل گروگان گرفتن تا قاچاق دوست صمیمیش رو داد..
حتی دنبال سند گشت که اگه زنگ زدن و گفتن چوی یونجون به نفرو کشته دیگه بخاطر سند معطل نشن..
ولی خب از طرفی مطمعن بود دوسش عرضه همچین کارایی رو نداره و بهتر بگیم سند رو برای خودش جور کرده چون واقعا ممکن بود زمانی که وونهو رو میبینه هرکاری بکنه...

به صفحه گوشی نگاه کرد و با دیدن ساعث که دقیقا 7 شده از جاش بلند شد و سمت در رفت..
قطعا هیچ اهمیتی نمیداد که لباس خواب مشکیشو با لباس بیرون عوض نکرده یا جای کتونی پاپوش رو فرشی طوسی پاشه..

خب جانگ وویونگ الان فقط و فقط به سرویس کردن دهن اون کسی که به دوستش خیانت کرده فکر میکرد و هیچ چیز دیگه ای براش اهمیت نداشت..
_______________________________________
ماشینو پارک کرد و با خاموش کردنش کمربند ایمنیشو باز کرد و پیاده شد..

بدون توجه به هیچ نگاه وارد محیط دانشگاه شد..
اون تاحالا از نزدیک اکس دوستشو ندیده بود..
ولی طبق تعریفاتش..
قد متوسطی داشت و چهارشونه بود..
و از همه مهم تر موهاش صورتی بود...
واقعا کدوم احمقی موهاشو صورتی میکنه..

تقریبا تمام دانشگاهو گشت و دیگه میخواست از خستگی جیغ بکشه..
برای اخرین بار به راهرو نگاه کرد و با دیدن پسری با قد متوسط..چهارشونه..و از همه مهم تر موهای صورتی کمرنگ فقط تونست داد بزنه: وونهوو!!
____________________________
_گربه؟! جدا؟! چه قدری بود؟! لعنتی باید بهم نشونش میدادی!
سوبین پلک زد و اون پسر مو مشکی که تلو تلو میخورد و حرفای احمقانه میزدو تصور کرد: خب...قطعا یه گربه احمق مست بود..

سان هنگ کرده بهش نگاه کرد: گربه..مست میشه؟!!
و سوبین کل مدت کلاس داشت سوالا و تئوری های عجیب پسر کوچیکترو برای مست کردن گربه ها تحمل میکرد..

زمانی که کلاسشون تموم شد نفس عمیقی کشید و درحالی که مسئله گربه مست شده رو گوشه ذهنش یاداشت میکرد تا بعدا هم بهش بپردازه وسایلشو از کیفش جمع کرد و رو به دوستش گفت: نوشیدنی میخوری؟
پسر بزرگتر درحالی که شیشه عینکشو پاک میکرد گفت: قهوه لطفا..

سان صورتشو کج کرد و سمت در خروجی رفت: واقعا چیه خوردن اون زهرمار انقد خوبه که انقد دوسش دارین؟!
همونطور که توی راهرو راه میرفت به مسئله گربه مستی که قهوه میخوره فکر میکرد که صدای فریادی پشت سرش باعث شد پرده های گوشش شدید ترین لرزش زندگیشونو داشته باشن..

+کانگ وونهوو!!
به محض برگشتن مشتی توی فکش حس کرد..
بدون کنترلی رو خودش رو زمین افتاد و با شُک به پسر بالا سرش نگاه کرد که با خشم نگاش میکرد: چه طور تونستی بهش خیانت کنی؟!!

خب ذهن سان جای دیگه ای بود..
جایی مثل اینکه چقد اون پسر جذاب بنظر میرسه..
یا اینکه چقد با اون لباس خواب کیوته..
یا حتی اینکه اون هم یه مدل از اون چشم بندی که رو پیشونیشه رو داره ولی گلبهیه و روی عکس چند تا گربس..
و به این فکر کرد که چرا این بشر انقد همه چیش سیاه مگه از مراسم ختم اومده..
و به این نتیجه رسید که شاید تو خاندانشون با لباس خاب میرن ختم..
یا شاید مرحوم تو خاب مرده..
یا خوابو دوست داشت..
احتمالا تو مراسمش همه میخابن تا بهش ادای احترام کنن..
پس بجای سوپ خون گاو بهشون بالش میدن؟!

Fool pink! Where stories live. Discover now