Part " 14 "

93 12 14
                                    

جان ، سری به نشانه تاسف تکان داد و دسته‌ای در هم پیچیده شده کاهو را بر روی تخته چوبی گذاشت و چارلز در پشت سر جان وارد آشپزخانه شد و دست به سینه تکیه‌اش را به کابینت داد .
جان که تمرکزی روی کارش نداشت و به نقطه نامشخصی نگاه می‌کرد ، با کارد شروع به ریز کردن برگ‌های سبز کاهو کرد .

- 《 لازم نیست صحبتی در این باره داشته باشیم؟ 》

چند ثانیه بعد از درخواست چارلز ، او همچنان به رقصاندن چاقو بر روی تخته چوبی ادامه داد و بالاخره از آن دست کشید . جان کاهو های ریز شده را درون کاسه بلورین ریخت و به سمت چارلز برگشت .

- 《 به نظرت لازمه ؟ 》

چارلز فرصت را غنیمت شمرد و در حالی که سرش را تند تند به نشانه تایید تکان می‌داد ، بازوی جان را گرفت و به خارج از آشپزخانه هدایت کرد .

- 《 آره لازمه . تو بشین و به اینکه چطور بحث رو دوستانه شروع کنی فکر کن منم الان میرم و جناب خشم اژدها رو میارم . 》

جان که تسلیم حرف‌های چارلز شده بود ، بدون حرف دیگری بر روی مبل قرمز رنگش جای گرفت و پایش را روی پای دیگرش انداخت .
او به چارلز که در زد و به آرامی وارد اتاق تاریک شرلوک شد نگاه کرد و به زور توانست صدای ضعیف مکالمه آنها را بشنود .

- 《 برو بیرون چارلز واقعاً حوصله ندارم . 》

- 《 اما این مهمه شرلوک . چرا حداقل به سمت من برنمی‌گردی ؟ 》

اما او بی توجه به درخواست‌های چارلز پشت به او و رو به پنجره بر روی تخت نشسته بود و به حالت مراقبه ، چشم‌هایش را بسته بود . واضح بود که چارلز مزاحم استراحت ذهنی‌اش شده و با این کار شرلوک تلاش نکرده بود جلوی زبانش را بگیرد .
چارلز دوباره با ناامیدی پرسید :

- 《 برای چند دقیقه هم وقت نداری ؟ 》

- 《 برای بحث‌های احمقانه یا بازی جرأت و حقیقت و ... 》

در همین لحظه که شرلوک با لحن کنایه آمیز این کلمات را بر زبان می‌آورد ، دستی دراز شد و با کشیدن یقه او ، از جایش بلندش کرد !
شرلوک که به خاطر ناگهانی بودن اتفاق نتوانسته بود به درستی واکنش نشان دهد ، فقط توانست به مچ دست‌هایی که نقش تکیه‌گاه را داشت چنگ بزند تا نقش زمین نشود . او حتی قادر نبود مغزش را برای تصمیم گیری راه بیندازد ؛ انگار که تاریکی علاوه بر چشمانش ، کارایی ذهنش را هم مختل کرده بود .

- 《 لعنت به خودت و غرورت . 》

شرلوک در حینی که به سوی روشنایی اتاق نشیمن کشیده می‌شد ، این کلمات را از لب‌هایی که به گوشش چسبیده بود شنید .
باز هم او بود .
صدای پر از خشونت جان ، چیزی بود که برای شرلوک تازگی نداشت ؛ ولی انگار برای اولین بار بود که آن را در کنار پرده گوشش می‌شنید .

After Duality! ‌( Johnlock ‌)Where stories live. Discover now