این قشنگ ترین چیزیه که به زندگیم نوشتم
***
صدای سشوار...
بوی رنگ مو...
حرارتِ اتو...
تکاپوی مردم...
و منی که وسط تمام اینها، چشم هام رو بستم و سعی میکنم بیخوابی دیشب رو جبران کنم.
بیخوابیِ مدتی که پشت تلفن به صدای اهسته و استرسی نفس هات گوش میکردم، و هرچند دقیقه برنامه هات رو میشنیدم و اینکه همه چیز قراره عالی پیش بره.
عالی تر از حرف زدن های طولانی مدتِ نصف شبی با من، که میمیرم واسه تو که پا میزاری رو قوانین سکوتت، بخاطر من.
تا صبح این پهلو و اون پهلو شدم و کوتاه خوابیدم تا اینکه ساعت هفت و خورده ایی زودتر از آلارم از تخت بیرون پریدم.
مارنی سر میز صبحونه از دست انداختن من دست نکشید و یکبند جوک میگفت و فضا رو راحت میکرد.
موقع جمع کردن وسایل، با ارامش همراهی میکرد و صد بار اطمینان داد که :همه چیز مرتبه و به موقع به کلیسا میرسم.
سوار تاکسی که شدم اولین کار این بود که یه مسیج کوتاه به تو بفرستم که میگفت :تو راهم که روز عروسیم رو پر قدرت شروع کنم
و جوابت این بود :بیصبرانه واسه دیدنت هیجان زده ام... یادت نره دوستت دارم و امروز قراره محشر بشه
لیوان کاغذیِ قهوه رو از لباس های رنگ روشنم دور نگه داشتم -هرچند که یه کاور پلاستیکی روش پوشیدم تا کار میک اپ انجام بشه- و سرم رو راحت تکیه دادم -هرچند از درون دارم جون میدم - تا این خانم مهربون کارش رو با ماسکِ لایه بردار تموم کنه.
هیچ وقت فکر نمیکردم اماده شدنِ یه داماد 'انقدر 'طول بکشه.
میدونستم زمانبر خواهد بود.
ولی نه این اندازه.
موهام حتی بیشتر از من حال میکنن. دست های ظریفی کف سرم رو مالش داد و با سر انگشت های نرمش، سرتاسر فرهای نازنینم رو با روغن و ماسک و ژل و هزارتا کوفت و زهرمار دیگه -که مطلقا استفاده نمیکنم چون به موهام اسیب میزنه- سعی داشت کاری کنه شکلشون رو حفظ کنن.
این رو با تافت هم میشد انجام داد.
ولی در جواب هزار تا سوال من هی میگفت :بله قربان طبیعی هستن. نگران نباشید اسیبی نمیزنه. تمام مشتری هاس ما ازش راضی ان. برای پیرایش عروس و دامادهای زیبامون همین محصولات رو استفاده میکنیم.
صدبار با خودم گفتم که این ارایشگاه های گرون عالی ان. درک میکنم چرا دلت رضا نداد من یا حتی خودت تو یه جای معمولی برای خاص ترین روز ممکن اماده بشیم.
YOU ARE READING
𝓜𝔂 𝓞𝓪𝓼𝓲𝓼 | پناه من
Fanfiction<کامل شده... آپ هر روز ²⁰²¹-²⁰²³> "من...یادم نمیاد اخرین چشم هایی که دیدم و تحت تاثیر قرار گرفتم ِکی و کی بود. ولی اونا ابی بودن. چشم های تو .بدون پلک زدن به پلک های خمار و خواب الودت خیره شدم. تقالت برای دوباره بوسیدنم رو میبینم. و این اولی...