وویونگ حالا تو اتاق رزیدنتها بود، بلاخره قرار بود روز اولش رو شروع کنه. سمت یوری برگشت و تعظیم کوتاهی کرد.
- ممنونم.
یوری لبخندی روی لبهاش نشوند و سرش رو تکون داد.
- امیدوارم کنارمون روزای خوبی رو بگذرونی وویونگ شی
وویونگ شونههاش رو بالا انداخت و گفت:
- اگر اتفاقاتی که به محض ورودم افتاد رو نادیده بگیریم، منم امیدوارم که همین باشه.
دختر رو به روش سعی کرد خندش رو کنترل کنه، و خب موفق هم شد.
اما وویونگ متوجهش شد و همون لحظه صدای خندش اتاق رو پر کرد. یوری سرش رو پایین انداخت و شروع به خندیدن کرد.
صدای خندههاشون توی اتاق میپیچید و وویونگ هر لحظه مطمئن تر میشد که اون بیمارستان، دقیقا همون جایی بود که میخواست.
آرامشی که همیشه دنبالش بود رو اونجا پیدا میکرد. نه اینکه تو کل زندگیش آرامش نداشته باشه، نه. حضور خانوادش کنارش به تنهایی باعث آرامشش بود.
اما بعد از از دست دادن برادرش، هیچوقت نتونست با خودش کنار بیاد. خودش رو مقصر میدونست و به خودش قول داده بود که بلاخره قاتلش رو پیدا میکنه.
میدونست بعد از پیدا کردنش، قلب بیقرارش بلاخره آروم میگیره. فقط باید پیداش میکرد.
یوری که فهمید خندههای وویونگ قطع شدن سرش رو بالا آورد و صاف ایستاد.
با انگشتش به جای نا معلومی اشاره کرد و گفت:
- من دیگه میرم، موفق باشی.
وویونگ لبخند مصنوعیای روی لبهاش نشوند و سرش رو تکون داد. در رو بست و نگاهی به تخت دو طبقه رو به روش انداخت. طبق گفتهی یوری تخت پایینی مال اون بود. روی تخت نشست و به دیوار رو به روش خیره شد. برنامهی شیفتش رو براش میفرستادن، ولی اول از همه باید گروه بندی میشد.
دستش رو بالا آورد و به ساعت توی دستش نگاه کرد؛ کم کم باید خودش رو به بخش میرسوند.
سمت میزی که رو به روی تخت بود رفت و روپوشِ سفیدی رو که تا شده روی میز گذاشته بودند برداشت. اون رو بالا آورد و لبخندی زد.
روپوش رو تنش کرد و نگاهی به خودش تو آینهی کوچیکی که کنار در بود انداخت. انگشت اشارهش رو جلوی آینه گرفت و خطاب به خودش گفت:
- باید موفق شی، فهمیدی؟
کمی عقب رفت و نفس عمیقی کشید و در رو باز کرد و بیرون رفت. برای اینکه مطمئن بشه سمت یوری رفت تا ازش بپرسه.
یوری با دیدنش لبخندی زد. وویونگ همونطور که نگاهش رو دور و ور میچرخوند گفت:
- یوری شی، دکتر جونگ...
حرفش رو با شنیدن صدایی که حس میکرد براش آشناست، خورد.
- من اینجام.
با تردید روی پاشنهی پاش چرخید و سمت صدا برگشت. نه؛ همچین چیزی امکان نداشت.
البته امکان داشت و برمیگشت به شانس، که وویونگ آشنایی باهاش نداشت.
میخواست بازخواستش کنه؟ اصلا چرا باید این کار و میکرد؟ خودش عجله داشت و بدون اینکه جواب وویونگ رو بشنوه ازش دور شد.
یونهو اما، از فرصتی که به دست آورده بود به خوبی استفاده میکرد. تمام اجزای صورت پسر رو به روش رو از نظر گذروند. اون واقعا زیبا بود.
دماغ استخوانی و صافش در کنار چشمهای روباهی و خال زیر چشمش ازش یه آدم بی نقص ساخته بود. حتی رنگ پوست کاراملیش هم باعث میشد خیلی متفاوت به نظر بیاد. کارامل، واقعا توصیف مناسبی برای رنگ پوست اون پسر بود. با صدایی که حاضر بود هیچوقت نشنوه، نگاهش رو از صورت وویونگ گرفت و چشمهاش رو کلافه بست.
- همه دنبالت میگردن دکتر جونگ!
سونگهوا کمی جلو تر اومد و نگاهش رو به وویونگ داد که با تعجب به روپوشِ سفیدش نگاه میکرد.
نیشخندی زد و همونطور که سر تا پای وویونگ رو برای بار دوم از نظر میگذروند، لب زد:
- و تو محو زیباییهای این پسر شدی؟
یونهو دیگه نمیتونست تحمل کنه، اما جایز نبود اونجا چیزی بگه. بی توجه به سونگهوا، سمت وویونگ برگشت.
- توی بخش میبینمت وویونگ شی
و جلو تر از بقیه سمت بخش قدم برداشت. وویونگ اما دقیقا نمیدونست تو چه وضعیتی گیر کرده بود. هر دوشون پزشک اون بیمارستان بودن؟
و چرا سونگهوا اون رو با اون لحن، زیبا خطاب کرده بود؟ درست همون لحظه صدای سونگهوا رو دقیقا کنار گوشش حس کرد.
- توی بخش میبینمت وویونگ شی
و نیشخندی زد که از چشمهای وویونگ دور نموند. وویونگ خواست چیزی بگه اما اون مرد ازش دور شده بود.
کلافه سمت یوری برگشت و با چشمهایی که پر از سوال بودند بهش خیره شد. یوری سرش رو تکون داد و با انگشتش به وویونگ اشاره کرد که جلو تر بره.
وویونگ کمی روی پیشخوان خم شد و گوشش رو نزدیک تر برد. یوری شونههاش رو بالا انداخت و آروم لب زد:
- از نزدیک شدن بهشون، دور باش!
اما وویونگ گیج تر از قبل به یوری نگاه کرد و چشمهاش رو روی هم فشار داد.
- اینجا نیستم تا درگیر چیزی بشم که حتی ذرهای برام مهم نیست، نگران نباش.
عقب اومد و لبخندی زد و از اونجا فاصله گرفت و سمت بخش قدم برداشت. قرار نبود خودش رو درگیر چیزی بکنه، اما کنجکاو بودنش قرار نبود رهاش کنه.
YOU ARE READING
Sillag
Romanceوویونگ ناخواسته بین رقابتی میفته که اون رو به گذشته خودش بر میگردونه؛ این بین چی میشه اگه قاتل برادرش رو پیدا کنه؟ با برداشته شدن پرده از حقیقت، چه چیزی انتظار اون قاتل رو میکشه، بخشش و یا.. انتقام؟ • Genre: Romance, Dram, slice of life • Writer: Ar...