16

189 43 26
                                    

[ 2 سال بعد ]

___یونگی ویو___

اسناد مربوط به مالیات رو نمایشی ورق زدم و بعد از پوزخندی روی میز پرتش کردم. مدارک اصلی رو برداشتم و همونطور که صفحه ی مورد نظرم رو پیدا میکردم گفتم :

_ میخوام بدونم چرا بین مالیاتی که از مردم دریافت شده با مبلغی که تحویل خزانه داده شده اینقدر اختلاف وجود داره؟ ده ها هزار سکه که باید خرج آبادی گوریو بشه ثروت چه کسانی رو بیشتر کرده هوم؟ حالا که شما اصرار دارید با وجود سرمای شدید و یخ زدگی زمین های کشاورزی باز هم مثل هر سال به مالیات مردم بیچاره اضافه کنید... من هم در این مورد کنجکاو شدم.

وزیر اعظم هول شده جواب داد :

# نه سرورم این یه تهمته. چطور ممکنه...

حرفش رو قطع کردم و همونطور که پوزخندم رو حفظ میکردم پرسیدم :

_ نه من چنین جسارتی نکردم. به هیچ وجه نگفتم دزد مالیات ها شما هستید وزیر اعظم. نکنه شمایید؟

# معلومه که نه.

_ میدونستم. به هر حال شما بسیار دلسوز مردم هستید. به همین خاطر هم در مورد اضاف نشدن مالیات ها با من موافق هستید. درسته؟

با صورت قرمز شده جواب داد :

# ب.بله کاملا.

مدارک رو بستم و روی میز گذاشتم.

_ همین رو میخواستم بشنوم.

با حرص بازدمش رو بیرون فرستاد و همونطور که یکی از عریضه ها رو باز می‌کرد گفت :

# اگر این عریضه رو مطالعه کنید... از مشکلی که در شمال غربی رود ن...

با وارد شدن امپراتور، حرفش قطع شد. آهی از سر آسودگی کشیدم و بعد از اینکه به پدرم ادای احترام کردم، بهش نزدیک شدم و با خستگی توضیح دادم :

_ قضیه ی مالیات ها حل شد دیگه لازم نیست مطرحش کنید. من احساس خستگی میکنم پس با اجازه ی شما زودتر تالار جلسات رو ترک میکنم.

= ممنون پسرم. باشه هر طور که مایلی.

بعد از تعظیم کوتاهی از تالار بیرون اومدم و به سمت اقامتگاه مشترکم با شاهزاده رفتم.

★★★★★★★

با حرص میز مقابلش رو به سمت دیوار هول دادم و سرم رو روی پاهاش گذاشتم. حالا کتابی که مطالعه می‌کرد نمیتونست برای دیدن شاهزاده ام مانعم بشه. انگشت اشاره ام رو به پوست لطیف زیر گلوش رسوندم و قلقلکش دادم. همونطور که خنده اش رو کنترل می‌کرد و سعی داشت بهم بی توجه باشه لب زد :

+ دارم درس میخونم.

آهی کشیدم و همونطور که بی توجه به حرفش یکی از دستهاش رو از کتاب جدا میکردم پرسیدم :

✧⁩✧⁩ goddess of love ⁦⁦✧⁩✧⁩Donde viven las historias. Descúbrelo ahora