Part 2👣

164 27 5
                                    

هرچقدر صدای سوت نزدیک تر میشد..پسرک بیشتر می‌ترسید. صدای پا، صدای سوت همچی داشت اونو دیوونه می‌کرد. سرش رو چرخوند تا پشت سرش رو ببینه و ناگهان.....همه چیز تاریک شد.

احساس خفگی می‌کرد...دست و پا میزد و میخواست اون کیسه مشکی رنگ رو از صورتش بردارند. نمی‌دونست کار کی میتونه باشه. هرچقدر دست و پا
میزد بدتر میشد. یونگی با چشماش اشاره کرد که کیسه رو از سرش بردارند. جیمی توی شوک بود و همینطوری داشت نفس نفس میزد. جیمین گلویش را گرفته بود و داشت به سرفه کردن ادامه می‌داد.
+خب تازه وارد....
یونگی خیلی ترسناک بود. هیچکس نمی‌دونست تو سر اون چی میگذره....حتی تو دو آن دبیرستان معلم اش را خفه کرد و از مدرسه اخراج شد. کسی هم نمیدونه اون مدیر که یونگی رو اخراج کرد الان کجاست..چون غیبش زده.
یونگی بوت های مشکی اش را کنار صورت جیمین گذاشت
+کی بهت گفته میتونی همینطوری بی خیال از کنار ما
بگذری..؟ نکنه اون شل مغز مو بنفش..؟
یونگی با داد حرفشو ادامه داد.
+از این به بعد هرچی من گفتم باید انجام بدی و فقط بگی چشم...
جیمین نفس نفس میزد و نمیتونست جواب بده
+فکر کردی همینطور الکیه..؟ واسه ی خودت بیای بری
یونگی فراتر از یک دیوونه بود...اون یک روانی بود.
یونگی حتی برای اکیپ اش هم قلدری می‌کرد...و از اونا استفاده می‌کرد. یونگی سرش رو نزدیک سر جیمین کرد و آروم گفت
+دخلتو میارم جوجه ی کثیف......
یونگی موهای جیمین و کشید و به صورتش سیلی زد
+همینطوری میخوام برام ناله کنی...جوجه کثیف

یونگی و دوستای مریضش جیمین رو تا جایی کخ تونستم زدن. و موهایش رو کشیدن و اون رو توی خیابون ول کردن.

جیمین سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه.. پیاده با پاهای خسته اش به سمت خونه میرفت.وقتی رسید
خودش رو توی آیینه دید. پماد رو برداشت و جاهای زخمی اش را پماد زد.

=داری چیکار میکنی...؟ مشکلت چیه....؟
+هرچی که هست به تو ربطی نداره.‌‌‌‌...
=واقعا ازت متنفرم.....کاش همون موقع مرده بودی....

جیمین موهایش را تمیز کرد و بدون اینکه لباس هایش رو تمیز کنه..روی تختش دراز کشید و خوابید.
جیمین برایش هیچی مهم نبود...اون یک پسر تنها بود
مادر پدر اش رو بعد از اون حادثه از دست داد...هیچکس نبود که دلش برای جیمین بسوزه......
شاید مشکل از خودشه...شاید هیونگش هم اونو فقط تحمل میکنه.....دلش نمیخواستی به مدرسه بره...اما اون از اعماق وجودش دلش نمی‌خواست فردا اون پسر
عوضی رو ببینه...

فردا صبح...جیمین با حالی آشفته پاشد و کیفش رو جمع و جور کرد و رفت به سمت اتوبوس مدرسه......
تو راه...فقط به بدبختی هایش فکر می‌کرد.....وقتی رسید صورتش را هم جمع و جور کرد جوری که انگار
اتفاقی نیوفتاده. جین رو دید که برایش دست تکون
میده.
-سلا.....
جین گوشیش را درآورد و فیلم جیمین رو پخش کرد
_ فیلمت که اون حرومزاده داره برات قلدری میکنه پخش شده....تو باهاش در افتادی....؟
-ن ن نه....ی ی.....
جیمین نمیتونست حرفی بزنه...اون میخواست گریه کنه...میخواست اون مردک عوضی رو با دستای خودش بکشه....میخواست تیکه پارش کنه
_ چی بهت گفت....؟ نگو که...‌‌.
-گفت از این به بعد باید به حرفش گوش کنم...........
جین چشم هایش گشاد شد. اون برای جیمین ناراحت شد
_ وای‌‌‌‌‌....جیمین....اون میتونه تورو برده ی خودش کنه..
جیمین هیچ حرفی نزد و فقط دست های خونی و زخمی اش را روی صورت اش گذاشت.....
_ الان تو راه چاره ات اینه که هرچی گفت قبول کنی..
البته اگه میخوای زنده بمونی.....
جیمین سرش رو به نشانه باشه تکون داد. زنگ که خورد با جین آروم به سمت کلاس حرکت کرده اند.....
جیمین یک جا انتخاب کرد که بشینه و ناگهان یونگی
با صدای بلند گفت...
+چیکار میکنی جوجه کثیف....
یونگی به جیمین سیلی زد...و با عصبانیت ادامه داد‌..
+گمشو بیرون.... نمیخوام ببینمت......
جین روبه جیمین کرد و چشمانش رو به نشونه برو تکون داد.... و زیر لبی گفت
_ فقط برو....برو.....
جیمین خواست بلند شه ولی یونگی با پایش به پاهای اون لگد زد‌....
+سریع تر جوجه کثیف...امیدوارم حداقل تو تخت انقدر کُند نباشی....
وقتی این رو گفت همه خندیدن

Writer: catlos
امیدوارم که از این پارت خوشتون اومده باشه....🐈‍⬛

SANS TOI/YOONMINWhere stories live. Discover now