بیمارستان نجمیه تهران (بیمارستان سپاه پاسداران)
********امیرعبداللهیان چشمهاش رو باز کرد. چند ثانیه طول کشید تا هوش و حواسش برگرده و یادش بیاد که چه اتفاقی افتاده. به محض اینکه خواست به درد مزمنی که تو ناحیه تحتانیاش میپیچید و بادی که از زیر لای پاهاش میوزید فکر کنه، پرستار وارد اتاق شد.
- جناب امیرعبداللهیان...امیدوارم حالتون خوب باشه
حسین همه توانی که تو بدنش باقی مونده بود رو جمع کرد و با آه ریزی یه الحمدلله سافت بیرون داد. پرستار ادامه داد:
- قبل از هر چیزی باید بهتون بگم که بافت آلت شما کاملا از دست رفته بود و امکان جراحی و پیوند مجدد رو نداشتیم، به همین دلیل مقام معظم رهبری از دفترشون شخصا دستور دادن که شما رو اخته کنیم و بهتون لباس مخصوص بپوشونیم. دوز آرامبخشتون رو زیاد کردم و تا یک ساعت دیگه مرخص میشید و مستقیم میرسوننتون بیت.
قبل از اینکه امیرعبداللهیان بتونه چیزی بگه، پرستار اتاق رو ترک کرد. اشک شوق توی چشمهای حسین جمع شده بود، الان دیگه میتونست به راحتی به اسلام خدمت کنه و نگران غسل جنب بعدش نباشه.
********
بیت رهبری (بیت الکیر)، تهران
فرشهای کهنه حسینیه امام خمینی مثل همیشه رنگ آبی آسمونیشون رو به رخ میکشیدن و ترکیب حس داروهای آرامبخش با بوی دلانگیز جوراب با هر نفس حسین رو به خلسهای عمیق میبرد. اما دیداری که قرار بود روز پرماجرای حسین رو خاتمه بده توی اتاق پشت حسینیه بود.
به محض ورود به اتاق حسین دست روی سینه گذاشت و تا کمر خم شد، اما مقام عظمی پشت به اون روی یک صندلی چوبی نشسته بود. با یه دست عصا نگه داشته بود و دست دیگهاش هم که خب... حسین با به یاد آوردن جسم ناقص آقا بغضش گرفت. باید زنگی به وزیر ارشاد میزد تا اینو به جزوه سایبری روضهخوانی مخصوص بعد از رحلت آقا اضافه میکردن. حضرت آقا از جا بلند شد و گوشه عبای نازک مشکی نجفیاش از شانههای نحیفش سر خورد و بدن لختش تا بالای کمر نمایان شد، امیرعبداللهیان با اینکه هنوز خم بود کمی چشمش رو چرخوند تا بتونه نگاهی به سیمای مبارک بندازه، ولی بصیرت امام خامنهای چیز دیگه ای برای چشمان منتظر او آماده کرده بود. بدن نحیف و چروکین آقا داخل لباس زیر توریای که طرح عربی داشت جون تازهای گرفته بود. بدون اینکه برگرده و به امیرعبداللهیان نگاه کنه، روی عصاش تکیه کرد، به عقب خم شد و باسنش رو به سمت صورت حسین داد.
حسین خوب میدونست باید چیکار کنه، اما واقعا گیج شده بود. آروم گفت: «آقا جان؟...» ولی متوجه صدای هیس هیس سوسکیای شد که از گلوی پوسیده سید علی بیرون میومد. آقا داشت نماز میخوند و انتظار داشت مثل همیشه حسین کونش بذاره، ولی مگه خود مقام عظمی دستور اخته شدنش رو نداده بود؟ حسین دور و بر رو سراسیمه نگاه کرد تا دنبال دیلدو یا وسیله دیگهای بگرده و کمر خموده آقا رو بیشتر از این خم شده نگه نداره، ولی هر چقدر هم دور تا دور اتاق رو عین صفا و مروه رفت و اومد چیزی پیدا نکرد. میخواست از آقا خواهش کنه که منت بر سرش بذارن و خودشون کون حسین رو مورد عنایت قرار بدن، ولی یادش اومد که کیر آقا خیلی ساله که دیگه کار نمیکنه و اعضای هیئت دولت فقط میتونن با مالوندن خایههاشون بهشون عرض ارادت کنند. شرمنده و پر از حس سرشکستگی، روی دو زانو افتاد و صورتش رو توی باسن آقا فرو برد. حین لیس زدن خایههای مبارک و بو کشیدن کون مقام عظمی، دست بزرگی رو از پشت روی سرش حس کرد و صدای خندهای که شبیه سوت سماور میموند توی اتاق طنین انداخت. آقا بالاخره کمرش رو صاف کرد و تخمهاش شلپی خوردن تو صورت حسین و باعث شدن از پشت زمین بخوره. امیرعبداللهیان در حالی که کف اتاق دراز کشیده بود بالا رو نگاه کرد و قامت رعنای سرور دو عالم، ولادیمیر پوتین رو بالای سرش دید. نیازی به سلام و احوال پرسی نبود، همونجا سرش رو چرخوند و شروع به لیس زدن کفشهای براق و گرون قیمت ارباب کرد.
YOU ARE READING
The Hard Revenge
FanfictionDescription: The renowned minister of foreign affairs and head of the Palestine support committee Amirabdullahian has an important meeting with the Russian foreign ministry and then with Khamenei. While he's excited for his meeting, something unexpe...