" این سناریو برگرفته از تئوری های آهنگ MurderSong آرورا هست "
دست هاش رو لبهی پنجره چوبی گذاشت، پلک هاش رو بست و اجازه داد قطرات ریز بارون به صورتش برخورد کنه. نفس عمیقی کشید و با ورود هوای سرد به ریه هاش لبخند محوی زد. صدای ریخته شدن آب گل آلود آبروی شیروانی روی زمین، آرامش بیشتری به رگ هاش تزریق میکرد. اخمی از صدای ضعیف بوق ماشینهایی که از خیابون رو به رویی رد میشدن، روی صورتش نشست و پلک هاش رو باز کرد و دستی به صورت خیسش کشید. با شنیدن صدای سوت کتری، به سمت آشپزخونه کوچیک گوشه پذیرایی برگشت.
شعله گاز رو خاموش کرد؛ از ظرف کناری یک مشت دونه قهوه برداشت و توی محفظه آسیاب ریخت. با چرخوندن دسته بالایی دستگاه، شروع به آسیاب کردن قهوه کرد. با بلند شدن بوی مطبوع قهوه، اخم هاش باز شد و چند بار دسته رو چرخوند، کمی خم شد تا اندازه دونه های قهوه رو چک کنه. با دیدن اندازه تقریبا درشت دونه ها سری تکون داد و در ظرف رو باز کرد. دو قاشق از پودر درشت قهوه رو توی فرنچ پرس ریخت و از آب داغ پر کرد. در ظرف رو بست و گذاشت دم بکشه. به طرف پخش کننده موسیقی روی میز رفت و نوار کاست آهنگ مورد علاقش رو توی دستگاه گذاشت و دکمه پلی رو زد. نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن اینکه سه دقیقه گذشته، سمت گاز چرخید. همزمان با خواننده شروع به لب خوانی کرد
"Five, four, three, two, one"
با رسیدن به عدد یک مکثی کرد و در ظرف رو برداشت. برخورد بخار داغ قهوه روی شیشه عینکش باعث شد دوباره اخم همیشگی روی صورتش بشینه، عینک رو از روی چشم هاش برداشت و صفحه فیلتر کاغذی رو روی ظرف گذاشت، فنجانش رو تا نیمه پر کرد و پشت میز کارش نشست.
یک جرعه از قهوه مزه کرد و نگاهش رو به وسایل روی میز داد. با شروع پاییز، باز هم هوای مارسی سرد و مرطوب شده بود.
این برای هیونجینی که عکاسی میکرد خبر چندان جالبی نبود. رطوبت و سردی هوا تاثیر منفی روی سنسور، لنز و بقیه اجزای دوربین میذاشت و قطعا کار رو برای هیونجینی که به سختی زندگیش رو میگذروند سخت تر میکرد.
فنجان قهوه رو روی میز گذاشت و دوربینش رو برداشت تا از تمیز و سالم بودن لنزش مطمئن بشه. حلقه تنظیم فوکوس رو تا آخر چرخوند و از صفحه سفید مقابلش عکسی گرفت. با دقت عکس رو چک کرد و وقتی از لکه های مزاحم خبری نبود سری تکون داد و فنجانش رو برداشت و سمت لبهاش آورد. صدای باز شدن در که به گوشش رسید، سرش رو چرخوند و منتظر ورود تنها شخص زندگیش شد.
فلیکس چکمه های خیسش رو دراورد، دستش رو توی موهای خیس و بلوندش تکون داد تا به زودتر خشک شدنشون کمک کنه. پالتوش رو روی آویز کنار در انداخت و با دیدن هیونجین لبخند دندون نمایی زد و با سرعت سمتش پا تند کرد.
هیونجین لبخندی زد و دست هاش رو باز کرد تا زودتر معشوقه دوست داشتنیش رو بغل کنه. با برخورد بدن لاغر فلیکس به تنش، دست هاش رو دور کمر باریک پسرکش حلقه کرد و سرش رو توی گردنش فرو برد. بینیش رو روی پوست نرم گردن فلیکس گذاشت و نفس عمیقی کشید. دستش رو نوازش وار پشت کمر ظریفش حرکت داد و دم گوشش زمزمه کرد "حالت خوبه عروسکم؟"
فلیکس با لبخند سری تکون داد و حلقه دست هاش رو دور گردن هیونجین تنگ تر کرد "خوبم هوانگ، تو حالت خوبه؟"
هیونجین انگشت هاش رو توی موهای نم دار فلیکس حرکت داد و توی همون حالت زمزمه کرد " تورو دیدم خوبم کوچولوی من"
فلیکس بوسه نرمی روی گلوی هیونجین گذاشت و با حس بوی قهوه لبخندش پررنگ تر شد. سرش رو عقب برد و با ذوق شروع به حرف زدن کرد "امروز آقای بودلر خیلی ازم تعریف کرد، میگفت من حتی از بالرین های زن هم بهتر میرقصم"
کمی عقب رفت و کوله پشتیش رو باز کرد "اولین باری بود که اینطوری تشویقم میکرد، اون همیشه باهامون بداخلاقه و با نیش و کنایه حرف میزنه"
کفش های مخصوص باله رو بیرون آورد و حین بستن بند های پوینت ادامه داد "شاید واسه همینه اسمش بودلره، اخه میدونی بودلر یعنی یه چیز تیز مثل خنجر"
هیونجین با دقت به صدای شیرین فلیکس که از هرچیزی حرف میزد، گوش میداد و از اینکه معشوقهاش رو خوشحال میدید غرق لذت میشد. با تموم شدن حرف فلیکس سری تکون داد "میبینم که فرانسویت خیلی بهتر شده بیبی"
فلیکس با صدا خندید و بعد تکون دادن سرش، با کمک میز بلند شد. چونهاش رو بالا داد و با جلو دادن قفسه سینش، برای تمرکز روی حفظ تعادل، نگاهش رو قفل لب های هیونجین کرد. روی نوک پنجه پای راستش بلند شد و یک دور چرخید. با خم و راست کردن زانوی چپش و چند بار پشت هم حرکتش رو تکرار کرد. حواسش پرت لب های حجیم هیونجین شد و مچ پای راستش لرزید، تعادلش بهم خورد و بدنش به زمین برخورد کرد. آخ ریزی زمزمه کرد و درحالی که لبخند مصنوعی زده بود به چشم های نگران هیونجین خیره شد "خو- خوبم...نگران نباش"
با افتادن فلیکس، نگاه هیونجین رنگ نگرانی گرفت و روی زمین کنار فلیکس خم شد. دستش رو روی شونهی فلیکس گذاشت و با گرفتن چونه ظریفش سرش رو بالا آورد "حواست کجاست عزیزم؟ جاییت درد گرفت؟"
فلیکس ناله کوتاهی کرد و دستی به مچ پاش کشید. هیونجین بند های پوینت رو از دور ساق پای فلیکس باز کرد و مچش رو ماساژ داد. کفش هارو از پاش در اورد و با دیدن زخم روی انگشت کوچیکش اخمی کرد "چرا پات اینطوری شده؟"
فلیکس پاش رو عقب کشید و لب های خشکش رو تر کرد "چیزی نیست...زیاد تمرین کردم."
سرش رو پایین انداخت و گوشه لبش رو گاز گرفت، نمیخواست به هیونجین بگه پوینت هاش زیادی قدیمی شدن و باید یه جدیدش رو تهیه کنه. همین الانم به خاطر اینکه به هیونجین اصرار کرده بود به فرانسه بیان تا بتونن دور از خانواده های سخت گیرشون باهم زندگی کنن عذاب وجدان داشت. هیونجین تک پسر یکی از خانواده های ثروتمند سئول بود ولی از وقتی عاشق فلیکس شد و خواست باهاش زندگی کنه، خانوادش طردش کردن.
فلیکس این موضوع رو تقصیر خودش میدونست اما خودخواهیش باعث میشد زیاد به این موضوع فکر نکنه. با عجله بلند شد و وسایلش رو از روی زمین جمع کرد. پیرهن خیسش رو جلوی چشم های هیونجین در اورد و توی ماشین لباسشویی انداخت.
هیونجین متوجه شد فلیکس برای ناراحت نکردنش، حقیقت رو نمیگه. آهی کشید و لعنتی به خودش فرستاد که چرا نمیتونه درآمد بیشتری داشته باشه تا کوچولوش بیشتر از این درگیر دغدغه های مالی نشه.
البته هیونجین پسر با استعدادی بود فقط مردم مارسی زیادی نژاد پرست بودن و به آسیایی ها اعتماد نمیکردن. با دیدن بدن برهنه فلیکس، بیشتر شدن جریان خون توی رگ هاش رو حس کرد و سعی کرد خودش رو کنترل کنه. فلیکس دنسر باله بود و بعد هربار رابطه جنسی با هیونجین نمیتونست حداقل تا یک روز تمرینی انجام بده، همین باعث میشد هیونجین خودش رو کنترل کنه تا جلوی معشوقهاش رو برای انجام کار موردعلاقش نگیره. با دیدن کبودی محو روی کتف فلیکس اخمی کرد و کمی جلوتر رفت. مشخص بود کبودی بر اثر مکیدن پوسته، چنگ کلافه ای به موهاش زد و نفسش رو صدادار بیرون داد. حتما باز اون پیرمرد حرومزاده فلیکس رو اذیت کرده بود، بودلر استاد باله فلیکس بود و هیونجین متوجه شده بود گاهی توی لمس شاگرد هاش زیاده روی میکنه. اما اینکه لمس هاش تبدیل به مارک بشه هیونجین رو به شدت عصبی میکرد و تا مرز جنون میبرد.
نگاهش رو به فلیکسی که درحال پوشیدن پیرهن تمیزی بود داد و حین اینکه به طرف اتاق خواب حرکت میکرد فلیکس رو خطاب قرار داد "لباس هات رو بپوش، بریم بیرون عکس بگیریم"
هیونجین عادت داشت گاهی فلیکس رو بیرون میبرد تا توی فضای آزاد ازش عکس بگیره. فلیکس لبخندی زد و با ذوق لباس هاش رو پوشید "این دفعه کجا میریم؟ میشه بریم پارک لونشان؟"
هیونجین پالتو کرم رنگی پوشید و وسایل مورد نیاز عکاسی رو توی کیفش گذاشت. با شنیدن صدای فلیکس با جدیت کمی مکث کرد، پارک لونشان جای مناسبی برای عکس برداری بود. دریاچه مصنوعی بزرگی که مردم برای دیدن مجسمه ها و قو های سفیدش صف میکشیدن.
پایههای دوربین رو روی شونهاش گذاشت و از اتاق بیرون اومد "میریم همونجا فلیکس، پوینت هات رو بیار"
فلیکس با دیدن جدیت صدای هیونجین لبخندش محو شد و طبق گفته هیونجین، کفش های مخصوصش رو همراهش اورد. به طرف هیونجین رفت و چنگ ارومی به پالتوش زد "چیزی شده؟"
هیونجین کلافه پلک هاش رو بست و سعی کرد عصبانیتش رو سر پسر مظلوم و دوست داشتنیش خالی نکنه. چرخید و بلافاصله لب هاش رو روی لبهای نرم فلیکس کوبید. پلک هاش رو بست و حریصانه فلیکس رو بوسید؛ لب پایینش رو با مک عمیقی توی دهنش برد و اونقدر مکید که مطمئن بود کبود میشه. اون از عشقش محافظت میکرد و اجازه نمیداد هیچ حرومزاده ای نزدیکش بشه. با تصور کبودی روی تن فلیکس زبون سرکشش رو توی حفره گرم دهن فلیکس برد و با خشونت همه جاش رو مزه کرد و اجازه نفس کشیدن به پسر کوچیکتر نمیداد. فلیکس از کمبود اکسیژن صورتش به قرمزی میزد و با مشت های ضعیف روی سینه هیونجین کوبید و ناله ای کرد که بین بوسه خفه شد.
هیونجین دندون هاش رو توی لب فلیکس فرو برد و وحشیانه مکید، با حس طعم گس خون و تقلا های فلیکس به خودش اومد و با مک پرصدایی سرش رو عقب برد. "متاسفم عزیزم" آروم زمزمه کرد و شستش رو نوازش وار روی گونه فلیکس حرکت داد.
فلیکس در حالی که نفس نفس میزد سرش رو تکون داد و با بی حالی چیزی شبیه به "اشکالی نداره" زمزمه کرد.
هیونجین ضبط صوت روی میز رو برداشت و با قفل کردن انگشت هاش همراه فلیکس به طرف پارک لونشان حرکت کرد.
با رسیدنشون به محوطه خلوت پارک، هیونجین پایه های دوربین رو روی زمین گذاشت. ساعت تقریبا هفت عصر رو نشون میداد و فقط نیم ساعت تا تاریکی هوا مونده بود. هیونجین بی توجه به بارون ریزی که می بارید فلیکس رو صدا زد "بیبی، پوینت هات رو بپوش و با آهنگ واسم برقص، میخوام تا تاریک نشده عکست رو بگیرم."
فلیکس با لبخند دستش رو روی پر های سفید قوی توی دریاچه کشید و طبق گفته هیونجین سمت کوله پشتیش رفت و پوینت هاش رو پوشید. پارک از همیشه خلوت تر بود و جز اون دو نفر کسی اون اطراف دیده نمیشد. هیونجین دوربینش رو روی پایه های بلند تنظیم کرد و ضبط صوت رو روی زمین گذاشت. آهنگ مورد علاقش رو پلی کرد و به فلیکس اشاره کرد آماده باشه. با شروع موسیقی، فلیکس همزمان با ریتم صدای خواننده پنج قدم به جلو برداشت. دست هاش رو مثل بال های قوی پشت سرش باز کرد و روی نوک پنجه هاش بلند شد. چند دور چرخید و با ریتم آهنگ بدنش رو حرکت میداد. هیونجین مردمک های تیره اش رو به پیچ و خم های بدن ظریف فلیکس دوخت و غرق صدای خواننده شد.
"And here I go Oh-oh-oh-oh-oh"
با اوج گرفتن صدای خواننده بارون با شدت بیشتری شروع به باریدن کرد؛ حتی قو ها هم متوجه غم صدای خواننده میشدند و همزمان باهاش صداهایی که به آواز مرگ مشهور بود رو از خودشون رو میاوردن. فلیکس غرق آهنگ و بی توجه به هر چیزی به رقصیدن زیر بارون ادامه میداد.
هیونجین پشت دوربین رفت و بعد تنظیم لنز، تایمرش رو جوری تنظیم کرد که هر یک ثانیه یک عکس بگیره.
با شنیدن صدای خواننده که دوباره شمارش معکوس رو شروع میکرد هیونجین برای تصمیمش مصمم تر شد و دستش رو توی جیب پالتوش برد و هفت تیری بیرون کشید. زیر لب همراه خواننده زمزمه کرد
"Five, four, three, two, one"
تفنگ رو سمت فلیکس دراز کرد و نگاهش رو به تایمر داد؛ همزمان با شمارش دوبارهی خواننده با چشم های خیسش پنج تیر توی بدن ظریف فلیکس خالی کرد.
"Five, four, three, two, one"
همزمان با صدای خواننده تیر هارو میشمارد و با هر فلش دوربین اشکی از گوشه چشمش میچکید.
فلیکس اونقدر غرق رقصیدن بود که حتی با برخورد تیر اول به بدنش هم از رقص دست نمیکشید و زیر لب همراه آهنگ میخوند.
"He holds the gun against my head
I close my eyes and bang I am dead"
با ضربه های بعدی از درد شدید توی بدنش روی زانو هاش افتاد. نفسش برای چند لحظه قطع شد و نتونست درد و سوزش شدید پهلوش رو تحمل کنه. ضربه بعدی که به بدنش خورد با صورت روی زمین خیس فرود اومد و با چشم های اشکی به هیونجین خیره شد. سرفه ای زد و بی توجه به خروج خون از دهنش، دستش رو سمت هیونجین دراز کرد و با لبخند بهش خیره شد و زمزمه کرد
کم کم بدنش بی حس شد و پلک هاش رو بست. هیونجین با دیدن پلک های بسته فلیکس تفنگ رو روی زمین انداخت و چنگی به موهای خیسش زد. با شنیدن صدای آواز قویی که پر های سفیدش از خون فلیکس قرمز شده بودن، بغضش ترکید و روی زانوهاش افتاد و سمت فلیکس حرکت کرد. با ناباوری بدن غرق خونش رو بغل کرد و چند بار به گونه سرد فلیکس کوبید، وقتی هیچ ریکشنی ندید سر فلیکس رو به سینش چسبوند و به افراد کمی که از صدای تیر جمع شده بودن خیره شد. "آروم باش لیکسی، منم به زودی میام پیشت"
با صدای ضعیفی زمزمه کرد و حین گوش دادن به صدای قو ها و خواننده فلیکس رو محکم توی بغلش فشار داد.
"He holds my body in his arms, He didn't mean to do no harm, And he holds me tight, And he cries and cries"
با قطع شدن آهنگ و صدای آژیر پلیس، سرش رو با گیجی بالا آورد و بدون اینکه مقاومت کنه اجازه داد دستگیرش کنن. کل زمان بازجویی رو با سکوت اشک میریخت و روی برگه ای که برای دلیل کارش داده بودن فقط چند جمله رو نوشته بود.
"این دنیا زیادی برای معشوقه پاک و مظلوم من کثیف بود، اونقدری عاشقش بودم که دلم نخواست چشم هاش کثیفی های دنیارو ببینه و زجر بکشه."
اونقدر این پرونده زوج آسیایی خاص و غمگین بود که کاراگاه برای مشورت با بقیه همکارهاش از اتاق بازجویی بیرون رفته بود؛ وقتی به اتاق برگشت فقط با پنجره باز و جای خالی هیونجین رو به رو شد.
هر چقدر پلیس ها گشتن اثری از هیونجین پیدا نکردن تا اینکه یک روز بعد گزارش دو جسد به دستشون رسید.
جسد مرد میانسالی که طبق گفته ها استاد باله بود و با 26 ضربه چاقو به قتل رسیده؛ و جسد پسر عکاس آسیایی که توی دریاچه پارک لونشان غرق شده بود!
"The gun is gone, And so am I, And here I go"[To Liro.]
سایر فول فیک های نویسنده رو میتونید با هشتگ های زیر در چنل تلگرامی هیونلیکس لار دنبال کنید.
#Salva
#anagne
#bloody_lilium
#prisoner_613
#senpais_doll
#riesling
#murder_songT.me/hyunlix_lemonde