وویونگ با تردید گفت:
- میشه اول یه چیزی بگم؟
- حتما.
- من...
- تو چی؟
- من امشب آماده نیستم که...بازم نتونست ادامه بده. با حرص از دست خودش دستشو مشت کرد و سرشو انداخت پایین و چشماشو محکم روی هم فشار داد تا گریهاش نگیره. سان وویونگ رو میشناخت و از اینکه پیشش انقدر ضعیف و متفاوت به نظر میومد خوشش نمیاومد؛ تمایلش به اخم کردن رو نادیده گرفت و تصمیم گرفت فعلا واسه نفوذ به دیوارای دور اون پسر باهاش آروم آروم پیش بره.
بلند شد کنارش نشست و با ملایمت گفت:
- وویونگ، منو نگاه کن.
وقتی واکنشی ندید خودش دستشو زیر چونهاش گذاشت و مجبورش کرد چشم تو چشم بشن و ادامه داد:
- چرا انقدر خودتو اذیت میکنی؟ فکر میکنی متوجه نمیشم از وقتی اومدی تو چه حالی داری؟ من و تو یه قراردادی داریم و منم قوانین و قواعدی دارم که اجازه نمیدم نادیده گرفته بشن؛ ولی خارج از اون خط قرمزها و قرارداد، میخوام بدونی من هیچوقت قرار نیست اذیتت کنم؛ برعکس، من ارزش داشتههامو میدونم و مطابق همون باهاشون رفتار میکنم؛ هیچوقت تورو به چشم صرفا یه همخواب ندیدم و نمیبینم و نمیخواستمم مجبورت کنم اینطوری با این حال و با کسی که فقط یه بار دیدیش بخوابی. امشب فقط خواستم بیای باهم شام بخوریم و بیشتر آشنا بشیم که بتونی باهام راحتتر باشی.درست وقتی که وویونگ داشت فکر میکرد "سان آدم خوبیه" با بقیهی حرفاش دوباره ذهنش بهم ریخت.
- نمیگم کاملا بهت حق انتخاب و زمان میدم که خودت تصمیم بگیری کی آمادهای چون امضای اون قرارداد حکم اعلام آمادگیت رو داشت و همونطور که من دارم به وظایفم در قبال تو عمل میکنم، همین انتظارم از تو دارم... ولی تا وقتی که باهام صادق باشی و ناامیدم نکنی بهت قول میدم نذارم اذیت بشی و خیلی بیشتر از توقعت تو این رابطه سود خواهی برد.و بعد برای تغییر جو با لحن شوخی گفت:
- حالا میتونی تا از گشنگی جلوت غش نکردم و تمام وجههام رو از دست ندادم جواب سئوالم رو بدی؟
و دستشو رو شکمش گذاشت و به حالت نمایشی خودشو ول کرد رو مبل و چشماشو بست.
وویونگ هم ناخودآگاه به لحن و حرکات سان حین ادای اون جمله خندید و جواب داد:
- بریم بیرون.سان: پس من لباسمو عوض کنم بریم؛ میخوای باهام بیای بالا یا همینجا منتظر میمونی؟
- همینجا راحتم، ممنون.
سان دوباره با سخاوت لبخند دیگهای عرضه کرد و با گفتن "زود میام" رفت طبقهی بالا.
و وویونگ در حالی به خودش اومد که متوجه شد درگیر فکر کردن به لبخند های سانه، به نظرش هر بار متفاوت بود؛ گاهی شیطنت، گاهی خباثت و گاهی فقط ادب رو میشد توش دید ولی وویونگ فکر نمیکرد هیچکدومِ اون لبخندهای ارادی و کوتاه، از ته دل و واقعی باشن؛ کنجکاو بود خندههای واقعی و غیر ارادیِ سان از روی سرگرمی رو ببینه. با خودش فکر کرد 'احتمالا هالهی ابهتش بریزه و کیوت بشه' و بیشتر هم کنجکاو شد.یکم بعد تصمیم گرفت به جای فکر کردن در مورد مرد طبقهی بالا خودشو با سلفی گرفتن برای ایتینیها مشغول کنه. به هر حال وظایفی هم به عنوان آیدل داشت که شامل ارائهی محتوا به فناشون میشد.
طوری عکس انداخت که به جز دیوار پشت سرش و یکم از پشتیهای مبل چیزی از خونهی سان تو عکس نیفته. نور کافی موقع عکس انداختنش نبود، پس وارد برنامه شد تا یکم پوستشو سفیدتر بکنه. با دقت مشغول طبیعی ادیت کردن عکسش بود که صدای قدمای سانو شنید که پایین میومد؛ اهمیت نداد تا وقتی که عطر سان تو بینیش پیچید و مرد با کنجکاوی تو گوشیش سرک کشید.
وویونگ ناخودآگاه نفس عمیقی کشید تا دقیقتر بتونه بوی عطرشو تشخیص بده؛ ترکیبی از بوی گل یاس که ملایم و مهربون به حس بویاییت نزدیک میشد و بعد با تبدیل شدن به بوی جنگلِ بارونخورده سورپرایزت میکرد.نمیتونست کامل تفکیک بکنه چه حس و عطری داره از اون ادکلن میگیره پس نتونست جلوی خودشو بگیره و پرسید:
- ادکلنی که زدی اسانساش چین؟
خیلی زود از سئوالش پشیمون شد؛ اون بویایی حساسی داشت و علاقهی زیادی به عطر و ادکلن داشت؛ ولی به نظر نمیرسید سان کسی باشه که اطلاعاتی در مورد اسانسهای ادکلنهاش داشته باشه؛ نه فقط سان بلکه هشتاد درصد مردم از بوهایی استفاده میکردن که به نظرشون صرفا خوب اومده بوده و هیچ اطلاع دقیقی در مورد اینکه اصلا بوی چی میده و ترکیب چیاست نداشتن؛ وویونگ حتی بین آیدلا کسایی رو هم دیده بود که اسم برند ادکلنی که هدیه گرفته بودن و استفاده میکردن رو هم نمیشناختن.سرشو بلند کرد و با دیدن سانی که حالا لباسای بیرونشو پوشیده بود از ذهنش گذشت 'اون با این ویژوال میتونه همین الان دبیو کنه!'
سان یه کت و شلوار سیاه پوشیده بود که باعث شد وویونگ نسبت به استایل خودش و جایی که قرار بود برن دچار تردید بشه؛ از زیر کتش یه پیراهن مردونهی سیاه هم پوشیده بود که با باز کردن سه تا دکمهی اول پیراهنش و بالا دادن آستینای کتش استایلشو از حالت شرکتی خارج کرده بود.
بدون توجه به نگاه خیرهی وویونگ، درحالی که هنوزم چشمش رو صفحهی موبایل اون بود با حوصله و دقیق جواب داد:
- اسانس اولیهاش بادوم و زعفرونه؛ اسانس میانیش سدر و یاس و اسانس پایهاش مشک، چوب و عنبر.
و در آخر خونسرد اضافه کرد:
- عکساتو ادیت نکن؛ سرمایهی اصلی یه آیدل فنای واقعیشه که حاضرن واسش خرج کنن و اون فنا همیشه عکسای طبیعی و بدون میکاپتونو بیشتر دوست دارن.
YOU ARE READING
𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿 ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻
Fanfictionخلاصه: درست وقتی که وویونگ فکر میکرد بالاخره داره به رویاهاش نزدیک میشه، چرخ سرپوشت نشونش داد وجههی دیگهی آیدل بودن و صنعت سرگرمی میتونه چقدر سیاه و کثیف باشه... وقتی یه رسواییِ غیرقابل جبران داشت راهِ نفس کشیدن گروهِ روکیِ ایتیز رو میبست، یهو...