خیابان شانزه لیزه ، زمان حال: (۱۹۹۸)
به عنوان یک مرد ۳۷ ساله در اواخر دهه سی سالگی بچگونه و دور از منطق بود که چشماش رو به سنگ فرش های کف خیابون بدوزه تا نگاه کند و کاو کننده اش توی محیط نچرخه! اما خیلی خسته بود... خسته بود از زندگی کردن توی خاطرات گذشته! میدونست بالا آوردن نگاهش و دوختن اون به اطراف قراره باز براش تداعی کننده ی ایامی بشه که خوی سرکشش باعث شده بود به جای این زنده بودن امروزش زندگی کنه!
اون روزا... اون یک مرد قانون شکن بود... البته که بود! آخه مگه چند نفر شجاعت بوسیدن معشوق هم جنسشون رو توی خیابون اصلی پاریس داشتن؟ یا مثلا گرفتن دست هاش موقع قدمزدن، نشستن روی صندلی های کافه فرانسوی کنج خیابون و خوردن کروسان آغشته به هات چاکلت معروف اونجا از دست های همون معشوق هم جنسشون؟
و ثانیه ای بعد مرد به خودش اومد، متوجه شد حتی بدون نگاه کردن به محیط پیرامونش قلب بی منطقش باز هم میتونه پرواز کنه به اون روزا، شاید اگر دست هاش رو توی جیب های پالتوی بلند نسکافه ای رنگش مشت میکرد کمی ... فقط کمی این دلتنگی دست هاش برای اون دست های همیشه سرد کمتر به چشم میومد؟
تلخ خندید...
دختر کوچولوی شیرین زبونی که چشم هاش عجیب مشابه چشم های درشت و تیله ای مردش بودن رو به خاطر آورد:
_عمو؟ من میتونم بابا صدات کنم؟
_نه!
_چرا نه؟
_چون اینجوری بابات ناراحت میشه!
_نمیشه!
_البته که میشه! مردا دوست ندارن بچه هاشون یه مرد غریبه رو بابا صدا بزنه!
_اگه من بابا نداشته باشم چی؟_____________________
سلام سلامممم
برگشتم با فرزند جدیدم(:
قبل از هر چیز بگم که:
با توجه به درخواست هاتون یکم روند فیک رو تغییر دادم، حالا دو تا کاپل اصلی داریم و کاپل دختر و پسرمون هم کاپل اصلی محسوب میشن به جای کاپل فرعی...
بهتون قول میدم این فیک اونقدر جدیده که با خوندن هر پارتش قراره حسابی شگفت زدتون کنه(:
من عاشق چالشم، به خاطر همین با خودم گفتم اگر یه فیک با کاپل گی بنویسم چی؟
همیشه گفتم و بازم میگم اینکه هنوز مینویسم و نسبت به کار ها و سبک نوشتنم اعتماد به نفس دارم همه و همه به خاطر نگاه پر مهر و حمایت های بی منت و همیشگی شماست،
ازتون میخوام که بهم اعتماد کنین، میدونم قراره این بچه ی جدید رو هم مثل قبلیا دوست داشته باشین،
لطفا هوای من و این تازه وارد رو داشته باشین،
قانون شکن پره از دیالوگ های قشنگ و لحظات عاشقانه و احساسی، بهتون قول میدم این فیک جز فیک های مورد علاقتون بشه(:
منتظر نظراتتون هستم ،
دوستون دارمممم
پارت اول توی راهه(:❤️
YOU ARE READING
⚖️LAW BREAKER⚖️
Fanfiction🔗قانون شکن🔗 خیابان شانزه لیزه ، زمان حال: (۱۹۹۸) به عنوان یک مرد ۳۷ ساله در اواخر دهه سی سالگی بچگونه و دور از منطق بود که چشماش رو به سنگ فرش های کف خیابون بدوزه تا نگاه کند و کاو کننده اش توی محیط نچرخه! اما خیلی خسته بود... خسته بود از زندگی کر...