_whatever our souls are made of, her's and mine are the same.
(روح ما از هرچه ساخته شده باشد، من و او یکسان هستیم)کاترین بی توجه به صدای زیبا و گوش نواز جیمین جمله اش رو قطع کردو گفت:
_مسخره ست!
جیمین با شنیدن این جمله کتاب بلندی های بادگیر رو پایین آورد و خیره شد به اون یک جفت مردمک خسته و بی روح، گفت:
_چرا؟
_زندگی واقعی هیچ شباهتی به رمان ها نداره! هیچ جای دنیا نمیتونی همچین احساسات خالصانه ای پیدا کنی!
جیمین لبخند کمرنگی زد، زانوهاش رو توی بغلش جمع کردو در حالی که با انگشت اشاره اش خطوط فرضی ای روی چمن های تازه و سبز رنگ می کشید گفت:
_به خاطر همینه که ما آدما به ادبیات محتاجیم!
_چی؟
_به ادبیات محتاجیم چون توی دنیای واقعی نمی تونیم عشق رو پیدا کنیم.
_پس تو هم معتقدی عشق وجود نداره!
_نگفتم که نداره، عشق هست اما اونجوری نیست که ما رو راضی کنه!
کاترین دستی به دامنش کشید، دلش میخواست سر سنگین شده اش رو روی پاهای مرد زیبایی که درست کنارش نشسته بود بذاره و استراحت کنه، گفت:
_حرفای تو منو گیج میکنه مستر پارک!
جیمین نفس عمیقی کشید ، سرش رو سمت دخترک چرخوند و جمله ای که تمام این دو روز و نصفی که میهمان عمارت پدر این دختر بود توی سرش می چرخید به زبون آورد:
_چشم هات کدر شدن!
کاترین ناخواسته بغض کرد، پوزخند زدو گفت:
_چیه؟ به عنوان یه دختر پولدار خوب به نظر نمی رسم نه؟
جیمین دوباره جمله اش رو تکرار کرد:
_چشم هات کدر شدن!
دست نوارش گرش رو روی موی حالت داده شده ی بلوطی رنگ دختر کشید و گفت:
_پشتشون چی دفن کردی مادام؟ روحت رو نمیتونم از توی مردمک چشم هات ببینم!
کاترین سرش رو عقب کشید ، صورتش رو به جهت مخالف چرخوند و گفت:
_چجوری میخوای چیزی که وجود نداره رو داخل این کالبد خالی ببینی؟
_چرا؟
_اینجا نیستی تا نویسندگی تدریس کنی؟
_نویسندگی رو به کی یاد بدم؟ به یه کالبد خالی؟
جیمین بعد از گفتن این جمله سرش رو به طرفین تکون داد، این بار پاهاش رو دراز کرد و دست هاش رو تکیه گاه بدنش کرد ، همونطور که وزنش رو روی دست هاش می انداخت و به آسمون آبی بالای سرش خیره شده بود ادامه داد:
KAMU SEDANG MEMBACA
⚖️LAW BREAKER⚖️
Fiksi Penggemar🔗قانون شکن🔗 خیابان شانزه لیزه ، زمان حال: (۱۹۹۸) به عنوان یک مرد ۳۷ ساله در اواخر دهه سی سالگی بچگونه و دور از منطق بود که چشماش رو به سنگ فرش های کف خیابون بدوزه تا نگاه کند و کاو کننده اش توی محیط نچرخه! اما خیلی خسته بود... خسته بود از زندگی کر...