حالا که کارش توی چاپخونه تموم شده بود میتونست به خونه برگرده و چشم هاش رو بعد از بیست ساعت مداوم کار کردن روی هم بذاره!
کاغذ های کاهی رنگ توی دستش رو ، مابین انگشت های جوهری شده اش گرفت، روی عنوانش دست کشیدو لبخند تلخی روی لب هاش نشست...
بعد از کلی دوندگی و سختی، نگاه های سرزنش کننده و قضاوت گر و تحمل حرف آدم هایی که اون و امثال اون رو کثیف ، منحرف یا گناهکار میدونستن بلاخره تونسته بود «قانون شکن» رو چاپ کنه، شاید تنها حامی این روزهاش مادری بود که موهای بلوند و چشم های عسلیش رو به ارث برده بود... مادرش (اِلارز رِمی) زن زیبای فرانسوی تباری که دل داده بود به دل پدر جیمین (پارک وو شیک)، مردی کره ای، جهانگرد و عکاس که توی یکی از سفرهاش به پاریس عاشق الارز شده بود! درسته که این عشق به یه زندگی زناشویی موفق نینجامیده بود اما جیمین ثمره ی همین عشق بود! جیمین هیچوقت پدرش رو ندید! اون مرد جهانگرد عکاس بعد از دو ماه و نیم اقامت در پاریس خواسته یا ناخواسته باید اون شهر و کشور رو ترک می کرد... اون به الارز قول داده بود براش نامه می نویسه و به زودی برمیگرده دنبالش... اما... اون هیچوقت از خودش به دخترک فرانسوی خبر نداده بود! وو شیک بعد از ترک کردن فرانسه از خودش یه ساعت گردنی برنجی به یادگار گذاشته بود و همین!
و الارز تازه یک ماه بعد از ترک شدن توسط معشوقش فهمید که جیمین رو بارداره!
شاید هر دختر دیگه ای جای اون بود می ترسید، توی دوره ی زمانی که اون زندگی می کرد هیچ عادی نبود که فرزندی متولد بشه که ثمره ی ازدواج بین یک زن و مرد نباشه!
اما الارز رمی ثمره ی عشق ناکامش رو با عشق بزرگ کرد... و خب... نکته همین بود جیمین توی دامان زنی قد کشید و رشد کرد که خودش هم یک قانون شکن بود!
جیمین نمی ترسید از قضاوت شدن؛ از نجس و منحرف خطاب شدن! نمی ترسید چون مادرش جوری بزرگش کرده بود که از متفاوت بودن ابایی نداشته باشه!و البته که جیمین از اول هم متفاوت بود! اون چهره ی آسیایی با چشم های عسلی و موهای بلوند!پسر ریز جثه ای با ویژگی های الهه مانند که مثال اون چهره رو نمی شد هر جایی دید!
اون از بچگی عادت کرده بود که توسط بقیه طرد بشه، که هم سن و سال هاش توی کوچه باهاش بازی نکنن چون پدر و مادر اون پسر بچه ها بهشون گفته بودن که اون یه اشتباهه و پدری نداره! اون عادت کرده بود که توی مدرسه تمام صندلی های اطرافش خالی باشن و هیچ کسی تمایل نداشته باشه باهاش حرف بزنه!
و همه ی این نقش هایی که باید توی زندگیش می داشت و جاشون خالی بود توسط الارز پر می شد، مادر جیمین هم رفیقش بود هم پدرش و هم مادرش! این زن یک تنه جلوی تمام فرهنگ اون زمان ایستاد و خودش در حالی که جیمین رو باردار بود شیفت های طولانی رو توی یک بار میگذروند تا بتونه از پس مخارج خودش و آینده ی فرزند توی شکمش بر بیاد! اون زن تا نزدیکی های صبح لیوان های آبجو و پیک های مشروب رو بین جماعت مرد مست پخش می کرد و بعد با آب سردی که توسط یکی از همکار های مردش توی اتاقک پشت بار براش فراهم میکرد تمام اون ظروف شیشه ای رو می شست و دستمال می کشید تا برای شیفت بعدش آماده بشن.
STAI LEGGENDO
⚖️LAW BREAKER⚖️
Fanfiction🔗قانون شکن🔗 خیابان شانزه لیزه ، زمان حال: (۱۹۹۸) به عنوان یک مرد ۳۷ ساله در اواخر دهه سی سالگی بچگونه و دور از منطق بود که چشماش رو به سنگ فرش های کف خیابون بدوزه تا نگاه کند و کاو کننده اش توی محیط نچرخه! اما خیلی خسته بود... خسته بود از زندگی کر...