و این دقیقا لحظهایه که گفتم:"گند زدی پسر!"
تا حالا حس کردید به هر چیزی که دست میزنید خراب میکنید و هیچ چیز اون طوری که دلتون میخواد پیش نمیره؟
خوب باید بگم که من هر روز تجربش میکنم! حس میکنم با یه گرملین رابطه خویشاوندی خیلی نزدیکی دارم وگرنه این همه بد شانسی توضیح دیگهای نداره مگه نه؟حتی الان، زمانی که سرمو روی میز مدرسه گذاشتم تا یه چرت بزنم حس میکنم یه چیزی درست نیست؛
بوی دردسر میاد، به شدت بوی دردسر میاد!
از کجا میدونم؟ اگه شما هم هر روز درگیرش بودید مطمئنا متوجه میشدید!لیا در حالی که به پهلوم سیخونک میزد کنار گوشم پچپچ کرد:"هی ییبو بلند شو...دبیر جدید اومده."
خوب راستش به هیچ وجه برام مهم نیست که دبیر جدید کدوم خریه پس فقط سرمو به سمت دیگه برگردوندم و دوباره خوابیدم.
*"اوه مای گاد..."
و بله باز شروع شد! این تن صدا رو میشناسم دوستم زمانی که یه خبر خیلی شوکه کننده"البته از نظر خودش" داشت و یا وقتی که عمیقا روی کسی کراش میزد از این صدا استفاده میکرد.
+"سلام.... من شیائو جان دبیر جدید ادبیاتتون هستم و از این به بعد مسئولیت مشاوره کلاستون رو هم بر عهده دارم."
خوب حداقل صداش خوبه؛ از طرفی خیلی هم آشناست...
یه لحظه وایسا اون گفت شیائوجان؟جان؟
لای یکی از چشم هام رو باز کردم و با احتیاط سرم رو بالا آوردم.
_"اوه لعنتی..."
لیا با ذوق خاصی حرفم رو تایید کرد.
*"دیدی؟ اون خیلی نازه پسر."
ناز؟ البته که هست ولی محض رضای خدا اون اینجا چه غلطی میکنه؟بهتون گفتم بوی دردسر میاد مگه نه؟ و تادا بفرمایید دردسرتون آمادست!
خوب میخوام یه اعترافی بکنم... راستش من به نحوی یه بتمنم!
شب ها متصدی سکسی و کول بار و روزها صرفا یه دانشآموز احمقم!
چرا دارم این کار رو انجام میدم؟ البته که به خاطر پولش...
به شدت به پولش نیاز دارم و در حقیقت هیچ علاقه به سر و کله زدن با آدم های مست ندارم ترجیح میدم مثل آدم های عادی شب ها بخوابم و مجبور نباشم روزها هر گوشهای که گیر میارم چرت بزنم!تنها یه شب به این نتیجه رسیدم که دنیا ارزش اینو نداره که انقدر سخت بگیرم و فقط یک شب، فقط یک شب، تصمیم گرفتم از زندگی لذت ببرم و هر کاری دلم خواست انجام بدم و حدس بزنید چه اتفاقی افتاد؟
خوب معلم ادبیات جدیدم مرد خوش قیافهای که دوستم ناز خطابش کرد همون کسیه که من اولین رابطه یک شبم رو باهاش تجربه کردم!اشتباه نکنید؛ ازش پشیمون نیستم اون شب واقعا عالی بود فقط محض رضای فاک چرا اون باید معلم من باشه؟
سرم رو به سرعت پایین آوردم و در حالی که زیر لب فحش میدادم سعی کردم به نحوی جلوی چشم نباشم.
_"لعنتی... لعنتی... لعنتییییی."
لیا در حالی که به اطرافش نگاه میکرد غرزد:"چیههههه؟چته؟ چه مرگت شده؟"
خوب اون بهترین دوستم بود؛ البته که در مورد گند هایی که میزدم خبر داشت.
_"این همونه... این خودشه... لعنتی..."
لیا با گیجی پرسید:"منظورت طلبکاراته؟ مطمئنی؟ این یارو برای گنگستر بودن زیادی ملایم به نظر میرسه!"
چشم هام رو توی حدقه چرخوندم و ضربهای به شونش زدم.
_"البته نه احمق... این همونه... همونی که اونشب..."
*"چییییییی؟"
لیا تقریبا داد و توجه همه کلاس رو به خودش جلب کرد. با بدبختی سرم رو بیشتر پایین اوردم و تقریبا پشت میز قایم شدم؛ صدام رو پایین آوردم و غریدم:"خفه شوووو..."
لیا صداش رو پایین آورد و با لکنت پرسید:"این همون یاروعه که... همونی که...باهاش خوابیدی؟"
ضربه صدا داری به پیشونیم زدم.
_"میکروفون میخوای؟ فک کنم یه چند نفر نتونستن صداتو بشنون!"
لیا چند لحظه به اون و دوباره به من به، به من و دوباره به اون نگاه کرد.
تقریبا زار زدم:" اگه بفهمن تو بار کار میکنم از مدرسه اخراجم میکنن..."
لیا با حالت حق به جانبی جوابداد:"تو واقعا فکر میکنی این یارو همچین ریسکی میکنه؟ البته که نه... مطمئنم یه معلم قراردادیه به خاطر کار خودش هم که شده دهنشو بسته نگه میداره! پس حالا صاف بشین و خودتو بزن به اون راه؛ مطمئنم اونم همین کارو میکنه!"
واقعا همین کارو میکنه؟ راستش مطمئن نیستم!
خوب چارهای نیست من با قیافه کاملا پوکر "البته در ظاهر"دوباره پشت میزم نشستم و بهش چشم دوختم.
نمیدونم چطوری بگم...
راستش اون برای معلم بودن زیادی خوش قیافست!
چهره و لباساش و اون عینک ظریف دور سیمی جوری بود که انگار از یه مجله تبلیغات عینک طبی بیرون زده بود! و جوری جوون میزد کهه اگه فرم مدرسه تنش بود با دانشآموزا اشتباه گرفته میشد.
و لبخندش... گاها دلم میخواد ازش بپرسم:"ببخشید قربان شما با خورشید نسبتی دارید؟"
اون بدون توجه به همهمه و جو نامرتب کلاس همه رو از نظر گذروند و دوباره به دفترش نگاه کرد لبخند شیرینی زد و گفت:"نظرتون چیه خودتون رو معرفی کنید؟"
سرش رو بالا آورد و به قیافه بی حال دانشاموزاش نگاه کرد.
خوب کلاس ما همین بود یک عده دانشآموز تنبل چند تا قلدر و چند تا آدم افسرده که دور هم جمع شده بودیم و البته که این یه اتفاق تصادفی نبود.
مدرسه ما دانشآموزاش رو براساس سطح درسی و همین طور توانایی هاشون تو کلاس های مختلف طبقهبندی میکرد البته که این کار غیر قانونی بود ولی کی اهمیت میداد مگه نه؟ همه اونا بچه های آدمای کله گنده بودن و خوب کسیم جرئت اعتراض نداشت!کلاس پیونی دلم میخواد میتونستم توضیح بدم چقدر ازشون بدم میاد! اونها دانشآموز های طلایی مدرسه بودن اکثر اونها خانواده های پولدار داشتن و همه دانشآموز های نخبه مدرسه هم توی اون کلاس بودن.
برای اون ها امتیازات خاص مثل اتاق های مطالعهی خصوصی کلاسها و آزمایشگاه های پیشرفته اختصاص داده میشد و شاید باورتون نشه ولی حتی غذا هایی که تو سلف برای اونها سرو میشد هم با ما فرق داشت!کلاس لوتوس خوب اونا دانشآموز های عادی بودن البته از نظر درسی! از اونجایی که اکثر ورزشکار ها و بازیکن ها و یا هنرمند های مدرسه تو این کلاس بودن به عدهای از اونها هم خوب رسیدگی میشد.
و اما کلاس ما... کلاس گل های وحشی... شاید فکر کنید این اسم یه شوخیه اما اصلا این طور نیست!
کلاس ما دقیقا مثل اسمش تجمع دانشآموز های ضعیف و دردسرساز مدرسه بود.
حالا سوال اصلی اینه... کلاس ما چرا وجود داره؟
درسته هیچ کس کاری به کار سیستم مزخرف طبقه بندی مدرسه ما نداره اما این طور نیست که این قضیه بهایی هم نداشته باشه اون ها مجبور بودن هر سال عدهای از دانش آموز های ضعیف و دردسر ساز رو توی مدرسشون قبول کنن تا سیستم مدرسه پایدار بمونه!
جالب اینجاست که ما حتی مشاور هم نداشتیم! اونها یکی از معلم های قراردادی جوون رو به عنوان مشاور برای کلاس ما میفرستادن که احتمالا جان هم یکی از اونها بود.
دوست داشتم بدونم چقدر میتونه دووم بیاره...
اکثر اونها حداکثر بعد از یک ماه از مدرسه فرار میکردن!
YOU ARE READING
gremlin and dreamkeeper
Fanfictionخوب میخوام یه اعترافی بکنم... راستش من به نحوی یه بتمنم! شب ها متصدی سکسی و کول بار و روزها صرفا یه دانشآموز احمقم! ╮✮ کاپـل ❲ ییـجان ❳ ╮✮ ژانـر ❲ فلاف،مدرسهای ❳ ╮✮ نویسـنده ❲ 𝑠𝑡𝑎𝑟 𝑑𝑢𝑠𝑡 ❳