Jungkook pov:
نمیدونم چرا پسری شبیه به اون باید من رو به سرپرستی بگیره اون خیلی زیبا بود مهربون بود و مهم تر از همه کامل بود چیزی که من نیستم
ته : کوکی پیاده شو بریم راستی مشکلی نداره که کوکی
صدات میزنم ؟کوک : نه اصلا اتفاقا خیلی خوشحال میشم
سمتم برگشت و با لبخندی درخشان و مستطیلی بهم نگاه کرد .
ته : کوکی اینجا عمارت منه و حدودا سی تا خدمتکار هم هست اوکی ؟
ته : لازم نیست ازشون خجالت بکشی و اگه مشکلی
نداشته باشه بیای با من زندگی کنی باشه ؟کوکی : واقعا میتونم با شما زندگی کنم واقعا ؟
خیلی خوشحال بودم اون شبیه فرشته ی نجاتم بود باورم نمیشه
Taehyung pov:
ته : البته عزیزم چرا که نه
این بچه خیلی بهم حس خوبی میده با اینکه بیشتر از
چند ساعت نیست میشناسمش ولی حس میکنم حتی اگه یکم درد بکشه منم درد میکشم عجیبه نه شایددر رو باز کردم و
ته :برو داخل
کوک : چشم
داخل رفت و میتونستم چشماش رو ببینم که برق میزنن
ته : بیا بریم اتاقت رو نشونت بدم
کوک : چشم ارب.... یعنی تهیونگ
ته : آفرین بریم
داشتم به سمت طبقه بالا میرفتم که یکی از خدمتکارها
رو دیدم بهم تعظیم کردو با چشمهای گشاد شده به کوک
نگاه کرددر بزرگترین اتاق رو باز کردم
ته : کوکی اینجا رو دوست داری ؟
کوک چی برای چی ؟
ته : برای اتاقت دیگه کجا میخوای بخوابی ؟
کوک : اتاقم ؟ برای خودم ؟
ته : آره دیگه خوبه یا نه
کوک : اینجا عالی خیلی ممنون
میتونستم واضح ببینم که داخل چشماش پر اشک بود نمیدونستم چه گذشته ای داره ولی از این به بعد براش
همه ی تلاشم رو میکنماز پشت به آغوشم گرفتمش و همون موقع بود که سد
اشکاش شکست و شروع کرد به گریه کردنته : کوکی کوکی خوبی ؟ ببخشید تقصیر من بود نباید
بدون اجازه لمست میکردم نباید بغلت میکردم ببخشید ناراحت شدی نمیدونستم شاید
بدت بیا کوکی ؟ کوکی ؟Jungkook pov:
واقعا باورم نمیشه اینجا خیلی فارق العاده است و... و این اتاق خیلی زیباست
اون بغلم کرد م...ن واقعا الان بهش نیاز داشتم واقعا نیاز داشتم و این لحظه بود که سد اشکام شکست
YOU ARE READING
little rabbit
Randomجونگکوک هایبرید خرگوش ۱۷ ساله ای که زندگی جوری که میخواد پیش نمیره خب سلام من قبلا تو یه اکانت دیگه این داستان رو آپ میکردم تا پارت ۲۱ پیش رفته بود که به صورت عجیبی پرید از این به بعد اینجا میزارم