𝐀 𝐀³

215 27 0
                                    

روز بعد با سردی تختی که شاهد صحنات داغ دیشب بود، مواجه شد. چشماش رو که باز کرد تونست خدمتکاری رو ببینه که گوشه‌ی اتاق ایستاده.

با عصبانیت به اون فرد زل زد و با صدای نامتناسب با محیط داد زد.

"چی میخوای؟"

خدمتکار بدون دستپاچگی یا ترسی، به تخت پر شده از تن آفرودیت قدم گذاشت و پاکت نامه ای رو که روی بالشتک کوچک سیاه رنگی بود، تقدیم پسر کرد.

جونگکوک پاکت رو چنگ زد و بعد از پاره کردن پاکت، نامه‌ای با دستنویس آلفاش که بیانگر ماموریتی جدید بود، خوند.

⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘

به موتورش تکیه زده بود و دزدکی توتونی رو که از میز آلفا کش رفته بود رو مهمون ریه هاش میکرد. به کلاب از پشت عینکی به رنگ شب، خیره شده بود و بعد از اومدن ماشین زرد رنگی، تکیه اش رو از موتورش گرفت و به طرف کلاب رفت.

مرد که قبلا از ماشین خارج شده بود از در پشتی‌ وارد کلاب و الان جونگکوک داخل کلاب به دنبال همون مرد میگشت.

دور و اطراف رو نگاهی انداخت و توجهی به فضای و جو کلاب نکرد، تا اینکه مرد رو دید که وارد وی آی پی میشه.

جونگکوک قبل از اینکه بخواد به جاسوسیش برسه، صدای آشنایی توی گوش هاش پیچید.

"جی‌کی؟"

به طرف صدا که چرخید، زنی متشخص رو توی لباس سرمه‌ای رنگ دید و با صدای نابارور لب زد.

"سو مین شی؟.. عمه شوهر؟.."

سومین لبخندی به لب اورد، بزرگترین دختر خانواده‌ی کیم، سومین بود که جنگی مرموزانه با  همسر برادرزاده‌ی کوچکش  آغاز کرده بود.

"چه خبر، جونگکوک؟.. چه دلیلی باعث شده که همسر بد عنقت رو ول کنی و ما رو عنایت کنی؟"

جونگکوک لبخندی به لب آورد. به زن قدمی نزدیک‌تر شد.

"همسرم تغییر زیادی رو تا قبل از ازدواج داشته، سومین شی"

سومین ابرو هاش رو کمی بالا فرستاد.

"منظورت اینه که همسرت قمار رو کنار گذاشته؟.. یا مست کردنش با آدم های غریبه؟"

لبخندش روی دهنش ماسید و چشم هاش بی حسی رو به زن هدیه داد.

"شایعه پراکنی در مورد همسرم خیلی هم کار درستی برای بانوی بزرگسالی مثل شما نیست، عمه!.. تهیونگ بزرگترین علت نفس کشیدنم هست و خواهد بود.. دلیل این که همسرم-.."

قبل از تموم شدن حرفش صدای زن مانع حرف زدنش شد.

"نه تا وقتی‌که حتی حقیقت رو نمیدونی، جئون.. من سعی کردم قبل از این ماجرا تو و خانواده ات رو از این منجلاب دور کنم.. اما برادرزاده‌ی مجنون شده‌ی من، جون خودش و خونواده‌ی جئون رو با امضا کردن برگه‌ی ازدواج، به خطر انداخت"

جونگکوک اخمی کرد و عینکش رو در آورد.

"از من انتظار دارین که حرفاتون رو قبول کنم؟"

زن لبخندی مرموز زد و با دادن فلشی به جونگکوک راهش رو به دور از پسر طی کرد.

جونگکوک اخمش رو بیشتر کرد و به فلش نگاهی انداخت‌. دور و اطراف رو نگاهی کرد و اتاق وی آی پی‌ رو گرفت و با لپتاپ داخل کوله پشتیش فلش رو باز کرد.

نگاهی به فایل‌های TXT انداخت و همه‌ی اون هارو یک به یک باز میکرد. هر پوشه‌ای مختص به بخش خودش بود و جونگکوک از دیدن پوشه ای با اسمی آشنا شوکه شد.


⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘

Alpha & AphrodietWhere stories live. Discover now