asshole apostle

114 15 35
                                    

_زمانه تغیر میکنه و دنیا دائم در حال پیشرفته، اگه باهاش هم‌ سو نشیم جا میمونیم، با تمام احترامی که برای پایه‌گذاران قائلم؛ مجلس بنیانگذاران و پادشاه دیگه نباید تنها تصمیم گیرنده باشن. مردم باید حق رای داشته باشن! ما به مجلس عوام نیاز داریم، این ها حرف یک شورشی نیست. پدر بزرگ پدربزگ پدر من، خودش یکی از بنیانگذاران بود و هم‌خونش برای این سرزمین بهترین رو میخواد.

با هر بار حرکت دادن انگشتش توی هوا صداش بالا تر میرفت و البته که حرف‌هاش برای افراد حاضر در سالن و حتی خبر نگار‌ها به شدت تکراری بود. صدای بلند دوربین عکاس، مرد پر حرف رو از جا پروند و قبل از این که بتونه متقاعدشون کنه که به حتم پلک زده و باید یک عکس جدید ازش بگیرن گروه خبرنگاری سالن مجلل رو ترک کرده بودن.

جلیقه و کتش رو صاف کرد و روی مبلمان چرم، کنار مردی که صورتش تماماً با روزنامه بین دست‌هاش پوشیده شده بود نشست. نیاز به دیدن چهرش نبود، تنها مردی که با وجود هوای همیشه بارانی کفش‌هاش یک لکه کوچک گِل هم نداشتن مینسوک بود.

-ضربه مغزیم کردی

فریاد بلندش با برخورد دوباره روزنامه مرد، که هیچ نمیدونست کی وقت کرده لوله‌اش کنه خفه شد.

+چیزی که تو سرت نیست اسیب نمیبینه جناب هم‌خون بنیانگذار. هر روزنامه لعنت شده‌ای که میخرم قیافه نحست توش هست، خودت سر درد نمیگیری از تکرار کردن اراجیفت؟ اصلا میدونی چرا انقدر ازت مصاحبه میگیرن؟

-چون مردم به تفکر جدید من نیاز دارن. صاحب اون نشریه‌ها هرکسی که هستن حتما عقلشون از اعضای مجلس بیشتره!

مثل همیشه عکس العمل مینسوک به حرف‌هاش و قیافه باد کرده از غرورش، سری بود که با تأسف به چپ و راست حرکت میکرد.

+چون مردم حرف‌های اسقف اعظم رو به اندیشه‌های نو ظهور یه جوجه اشراف زاده ترجیح میدن و به نشانه اعتراض اون روزنامه هایی که صورت خوشگلت روشه میخرن که بسوزونن کیم جونگین!

مرد با بیرحمی گفت و حتی لب های جمع شده و ابرو های افتاده جونگین هم دلش رو نسوزوند

-چرا باید پول بدن بالای روزنامه‌ای که میخوان بسوزونن؟

+چون اون صاحب نشریه‌های به قول تو عاقل، خوب بلدن مغز مردم از همه جا بی خبر رو بشورن، فقط کافیه دوتا ادمی که لباس درست حسابی تنشونه جار بزنن: «با سوزوندن کفر، ایمانتون رو به الهه نشون بدین» !

لحن مینسوک جوری بود که انگار کل وجودش از سوءاستفاده اون شیادها میسوزه؛ ولی تنها کاری که میتونست بکنه فریاد زدن سر دوست جوگیرش بود.

-اونا دارن از بی‌سوادی مردم سوءاستفاده میکنن!

مرد روزنامه بین دست‌هاش رو روی عسلی کنار مبل گذاشت، خودش رو جلو کشید و دست مشت شده از حرص جونگین رو لمس کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 04 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

asshole apostleWhere stories live. Discover now