[ وانشات بوڪ ڪاپل هاے ڪیم سوڪجین ]
💙 داستان های غیرتکراری با ژانرهای متفاوت و خاص
💙 ژانرها: فانتزی، درام، رمانتیک، انگست، فلاف، کمدی و...
از متنِ داستان:
+ یاااا! جئون جونگکوک! تو چرا ادب نداری؟ این چه طرز حرف زدن با یه بزرگتره؟ مثلا هیونگتما!
...
Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.
کیم سوکجین:
Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.
__________________________
هوا کمکم رو به تاریکی میرفت و ابرهای تیره حالا فشرده تر از هرموقع دیگه ای خبر از یه شب بارونیِ دیگه میدادن.. "پادشاهِ تازه به حکومت رسیده" بعد از ساعت ها پیادهروی تو محدوده ی قصر، سرش رو بالا گرفت و چشمهاش رو بست و بازدم لرزونش رو آزاد کرد؛ اولین قطره ی بارون از آسمون چکید و روی جای "زخم" گونه ی یونگی نشست...و چند ثانیه بعد قطرات بیشتری شروع به بارش رگباری کردن
+قربان دیگه وقتشه به عمارتتون برگردید، زیر این بارون حتما سرما میخورید
-هنوز پیداش نکردید؟
دستیار اولِ پادشاه -جو هیوک- که منتظرِ شنیدن این سوال از سمت یونگی بود، سه تا پلک سریع زد و با لبخند مصنوعی ای پاسخ داد:
+قطعا پیداش میکنیم عالیجناب! مطمئن شدیم که از قصر خارج نشده و یه جایی همین جاها پنهان شده که بزودی خودش سر و کلش پیدا میشه، وقتی برگشت خودم اون "زبونِ بی مصرفشو" از حلقومش درمیارم تا دیگه مثل بچه ها از دست شما فرار نکنه..
-بهت گفتم تو لازم نکرده دخالت کنی..فقط سالم برش گردون
+ب..بله...شک نکنید که همین کارو میکنم
همین طور که خدمه چتر بزرگ و پهناوری رو بالای سر پادشاه گرفته بودند تا خیس نشه، یونگی با ابهتِ همیشگیش به راه افتاد و مسیر اتاقش رو در پیش گرفت و محافظا و خدمتکارا پشت سرش، پادشاه رو همراهی کردن..