lovely unwanted

552 70 11
                                    

(صبح روز بعد)

با برخورد نور آفتاب به صورتش، چشماش رو محکم تر بست و روش رو به سمت مخالف نور برگردوند. با احساس محکم تر شدن دستی رو کمرش و فرو رفتن تو آغوش کسی، چشماش رو نیمه باز کرد. با دیدن فرد روبه روش و یادآوری شب فوق العاده ای که باهم گذرونده بودن، لبخندی رو لباش نشست. نفس عمیقی کشید و ترکیب رایحه قهوه و وانیل رو وارد ریه هاش کرد..
نامجون: حالت خوبه جینا؟!
با شنیدن صدای بم شده آلفاش، لبخندی بهش زد و سری به نشونه مثبت تکون داد.
جین: خوبم نامجونا..مگه میشه شبم رو با تو و الفای جنتلمنت گذرونده باشم و بد باشم..حسم الان فوق العادست..
نامجون: خوشحالم که بهت حس خوبی دادم. نگران بودم از شدت هیجان، وحشیانه رفتار کرده باشم و اذیتت کرده باشم.
جین: همه چیز خوبه...الکی خودت رو نگران نکن..
قبل از اینکه حرف دیگه ای بزنه، لباش اسیر لبای نامجون شد و مشغول بوسیدن هم شدن. بین بوسه، اتفاقات شب گذشته، مثل فیلم از جلوی چشماش رد شد. با یاداوری چیزی، چشماش رو به سرعت باز کرد و نامجون رو به عقب هول داد.
نامجون: اتفاقی افتاده؟؟ درد داری؟؟!!
تو جلش نشست و همونطور که پتو رو دور خودش محکم میکرد گفت..
جین: تو دیشب همینجور خالی وارد عمل شدی؟؟!!
نگاه متعجبی به اومگاش انداخت..
نامجون: متوجه منظورت نشدم..مگه بقیه پُر وارد عمل میشن؟؟!!!!
جین: آایییش...منظورم اینه که چرا کاندوم نذاشته بودی؟؟
نامجون: آهان از اون لحاظ..بیخیال هیونگ..با بار اول، هیچ اتفاقی نمیوفته..مطمئن باش حالا حالاها قرار نیست تو رو با توله هام شریک بشم..تو فعلا، فقط و فقط، برای منی..
نگاهی به آلفای بیخیال روبه روش انداخت...
جین: امیدوارم که همین چیزی که تو میگی باشه. با این حال یادم باشه برم داروخونه و قرص بگیرم. در حال حاضر اصلا شرایط توله داری رو ندارم.
نامجون: فکرت رو درگیر چیزای الکی نکن..الانم پاشو ببرمت حموم آب گرم که کمرت درد نگیره.
سری تکون داد و قبل از اینکه بتونه از رو تخت بلند بشه، دستای نامجون زیر کتف و پاهاش رو گرفت و بلندش کرد..
جین: یااااا...خودم میتونستم بلند شم..این کارا یعنی چی؟؟
نامجون: تو از دیشب، رسما اومگای من شدی بیبی و من موظفم به عنوان آلفات، ازت تو این شرایط مراقبت کنم. پس لبای خوشگلت رو روی هم بزار و اجازه بده من به وظایفم برسم.
سرش رو تو گردن نامجون پنهان کرد و اجازه داد، آلفاش هرکاری دوست داره انجام بده..

( دو هفته بعد)

با احساس درهم پیچیدن معدش، خودش رو به سرویس بهداشتی رسوند. از شدت تهوع، پاهاش شل شده بود و نمیتونست از جاش بلند بشه. بیحال کف دستشویی نشسته بود که رفیقش به دادش رسید..
جیوون: حالت خوبه جین؟؟ چرا پخش زمین شدی؟؟!!
به سمتش اومد و با گرفتن بازوش، بلندش کرد. آبی به صورتش زد و از دستشویی بیرون آوردش. رو صندلی نشوندش و جلوی پاش زانو زد.
جیوون: خوب گوش کن ببین چی میگم..چند روزه که اینجوری هستی جین..باید بری دکتر..فکر نکنم این حالت بخاطر مسمومیت غذایی باشه..
نگاه بیحالی بهش انداخت..
جین: منظورت چیه؟؟؟
جیوون: خب راستش..تو یه آلفا داری و مطمئنا همینجوری خالی خالی، کنارش زندگی نمیکنی..میگم..شاید..باردار باشی.
با شنیدن کلمه بارداری، آژیر هشداری تو مغزش فعال شد. یاد مکالمات دو هفته پیششون و فراموشی لعنتیش تو خریدن قرص افتاد..
جین: لعنتی..چرا به فکر خودم نرسید...میکشمت نامجونا...
قبل از اینکه بلند بشه، شونه هاش اسیر دستای دوستش شد.
جیوون: اول مطمئن بشو بعد برو سر اون بیچاره خراب شو..همینجا بشین برم بیبی چک بخرم و بیام.
سری از بیچارگی تکون داد و منتظر جیوون نشست.
نیم ساعت بعد، با دیدن دو خط قرمز روی دستگاه، بهت زده از در دستشویی بیرون اومد..
جیوون: چیشد؟؟!!مثبت بود؟؟؟
جین: بهش گفتم مراقبت کن من حوصله و وقت توله داری ندارم..عین مشنگا بهم میگه کسی با بار اول باردار نمیشه...منه اسکول هم یادم رفت برم داروخونه قرص بخرم..الان چه خاکی تو سرم بریزم؟!🤧🤧😭
جیوون: ناراحت نباش جینا..اول از همه باید به نامجون خبر بدی..بعد سر فرصت باهم فکر کنید که چکار کنید..
با شنیدن اسم نامجون، آتیش خشم تو چشماش شعله ور شد..
جین: درسته..باید به کیم نامجون خبر بدم..

The party product(oneshot)Where stories live. Discover now