memories

908 30 5
                                    

"یعنی...یعنی میشه؟"

:میشه چشمامو ببندم و بازکنم و بازم منو لیلی صدا
بزنی؟"

"میدونی بعضی موقع ها فکر میکنم بیام پیشت ولی یاد
اخرین جمله هایی که گفتی میوفتم"

"شاید...شاید اگه نمیگفتی جای تو خوب زندگی کنم و شاد باشم تا مواظب خاطره هامون باشم الان اینجا نبودم و با بطری هایی که دورمو گرفتن تو تنها جای سر سبزی که دوست نداشتم توش همو ملاقات کنیم با خودم حرف نمیزدم"

"جنیاامن بدون تو نمیتونم شاد باشم هر لبخند تو قلب منو تو کنترل خودش میگرفت و باعث تپیدنش میشد همونطور که باد جریانو به کنترل میگیره"

"حالا... حالا اینجام و نگاه های تحقیر امیز کسایی که رد میشن و فکر میکنن یه دیوونم که بغل یه قبر دراز کشیدم و مست میکنمو گریه میکنم"

"جیسونی میگفت عشق مثل ابی هستش که هرگز خشک نمیشه حتی اگه جریان اب متوقف شه دلیل هایی هست که میتونه اون رو به جریان دربیاره "

"بیا خاطره هامون رو در کنار هم دفن کنیم تا شاید دوباره خاطرات جدیدی رو بسازیم و دفتر خاطرات زندگی رو از سر بگیریم."

...

"در غروب یکشنبه جسد زنی بغل قبری که متعلق به همسر او بوده که در سه روز قبل بر اثر بیماری فوت شدند پیدا شد."

"افرادی که او را دیده بودند اظهار داشتند که ان فرد رو درحال نوشیدن الکل و سوگواری دیده اند ، پلیس اظهار دارد که بر اثر نوشیدن پیا پی بیشتر از دو روز دچار مسمومیت شده اند"

________

چطور بود؟
جالب اینه که هیچی به ذهنم نمیرسید ولی یه شعر اسپانیایی ۶ کلمه ای دیدم که واقعا هیچ ربطی به این متن نداره😐
منتظر پارتای بعد باشید
برادر سناریویی به ذهنش نمیرسه برا نوشتن یه کمکی به حال برادر بکنید🤝😔

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 25 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

jenlisa one shot Where stories live. Discover now