خونه مینهو فاصله ای با کتابخونه نداشت؛ ولی جفتشون طوری که راه میرفتن که به نظر مینهو ساعت ها طول کشید. دستاشون هنوز تو هم قفل بود و این قلب پسر و گرم نگه میداشت. تقریبا ساعت 2 صبح بود ولی انگار هیچ عجلهای برای رسیدن به مقصد نداشتن. هر دو از موقعیتی که درونش بودن لذت میبردن و چی بهتر از این که با یه دوست جدید این موقع صبح قدم بزنی؟
از زیر چشم نگاهی به چان انداخت که با لبخند کم رنگی روی لبش کنارش قدم برمیداشت. بعضی وقتا بیشتر میشد؛ ولی سعی میکرد جلوی خودشو بگیره._ به چی میخندی؟
صدای ناگهانی مینهو باعث پرش مو یاسی شد. حالا که لو رفته بود فکر نمیکرد پنهان کردنش کار درستی باشه. پس با لبخندی زیبا و پهن کاملا سمت مینهو برگشت.
_ داشتم به این فکر میکردم که کدوم آدم شیرین عقلی به جای اینکه تعطیلات سال نو رو کنار خانوادش توی خونه گرم و نرم بگذرونه میاد پشت میز سرد و سفت یه کتابخونه کوچیک توی حاشیه شهر میشینه و درس میخونه؟
_ خیلی عجیبه؟
چان سرشو آروم بالا پایین کرد.
_ آره ولی... تا وقتی خودت نگی حس میکنم خیلی کار زشتیه ازت بپرسم
حس کنجکاوی چان تحریک شده بود و بلافاصله بعد از نگاه کردن به قیافه ی بامزه و گیجی که پسر کنار دستش به خودش گرفته بود، این حس چند برابر هم شد.
مینهو در جواب ریز خندید ولی حرفی نزد. اینجا بود که چان فکر کرد اگه سر صحبت رو خودش کم کم باز کنه شاید برای مو شکلاتی راحت تر باشه.
نگاه شو به خیابون جلوش داد و شروع کرد._ خب من... تنها زندگی میکنم. در واقع برای مدتی برگشتم کره به یه سری کارا برسم ولی الان سه سالی میشه که برنگشتم دانمارک
بعد از یکم مکث ادامه داد.
_ همسایه های عزیزم هیچوقت به دید خوبی بهم نگاه نمیکنن. فکر کنم از اینکه یه پسر مجرد تو ساختمون زندگی کنه اصلا خوششون نمیاد!
به حرف خودش خندید.
_ هر شب که از کتابخونه برمیگردم آجومای طبقه پایینیم جلوی در منتظرم وایستاده تا بپرسه امروز کجا رفتم یا نمیخوام امسال برای تعطیلات جایی برم؟ حتی یه بار مستقیم ازم پرسید خانوادم کجا زندگی میکنه که من همیشه تنهام!
جوری که چان با هیجان و ذوق برای مینهو تعریف میکرد انقدر دل نشین بود که پسر کاملا از دنیا اطراف غافل شده بود. میتونست یه آجومای پیر و بداخلاق با یه شلوار گل گلی و جلیقه بد رنگ تصور کنه که چجوری پسر قد بلند و نصیحت میکنه زود تر یه دوست دختر خوش بر و رو پیدا کنه تا شاید یکم از این تنهایی در بیاد!
تمام این مدت با دقت به پسر گوش میداد، بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه._ تو چی؟
مینهو با حرف مو یاسی از عالم هپروت بیرون اومد. با چهره ای که بالای سرش یه علامت سوال بزرگ ایجاد شده بود، به چان خیره شد.
YOU ARE READING
𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑳𝒊𝒌𝒆 𝒀𝒐𝒖 | 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒉𝒐
Romance″ داستان چان و مینهو از یک کتابخونهی ساده شروع شد. سوال اینجاست... قراره به کجا ختم بشه؟″ ♡ Couple: Chanho ♡ Genre: Slice of life, Fluff, Romance ♡ Writer: BlueBear