🧸3

167 50 2
                                    


چند بار پلک زد تا بتونه جمله‌ی مو یاسی رو هضم کنه.

_ چ... چی گفتی؟ 

برعکس مینهو، چان خیلی آروم و منطقی با این قضیه برخورد کرد، حداقل ظاهر بیرونش که اینو میگفت.

_ یه امشب و بیا خونه من تا حالت بهتر بشه. باید تو یه محیط آروم استراحت کنی. بعید میدونم هم خونه‌ایت
براش اهمیتی داشته باشه تو مریضی

مینهو هنوزم موقعیت رو درک نکرده بود که دوباره بار اطلاعاتی جدیدی به مغزش وارد شد و وقتی چان جفت دستای یخ زدهاش رو گرفت و بین دستای بزرگ و گرم خودش نگه داشت، کاملا مغزش اِرور داد.

_ باشه؟

به حدی چهره‌ پسر بزرگتر مظلوم و بامزه شده بود که سد مقاومت مینهو در برابر هر چی هم که میخواست بهانه کنه کاملا پودر شد.

_ باشه فقط... همین امشب...

از موقعی که آشنا شده بودن، این درخشان ترین لبخندی بود که چان بهش نشون میداد. اما لحظه‌ای بعد با یاد آوری موضوعی، لبخندش به کل ماسید.

_ ولی الان نه اتوبوسی هست نه مترو. پس چجوری-...

انگشت اشاره‌ای مینهو روی لبای از هم باز شده چان نشست و اونو به سکوت وادار کرد.
این چه حسی بود که هیچ کدوم از طرفین نمیخواست اعتراف کنه از لمس همدیگه یه حالت عجیب ولی خوشایندی بهشون دست داده؟ مثل بال زدن ناگهانی هزاران هزار پروانه، دلهره آور ولی بی نظیر.

_ ماشین هم اتاقیم هست. خودش خیلی استفاده نمی-...

_ مینهو!

یه لحظه سرش گیج رفت ولی از شانس خوبش چان سریع متوجه شد و بازو شو محکم گرفت. گونه های گر گرفته پسر نشون میداد تبش بالاتر از قبل رفته.
نباید بیشتر از این پسر کوچیکتر و تو سرما نگه میداشت.

_ پس بریم کلید و ازش بگیریم

صدای گرفته و خسته مینهو با کمی چاشنی خجالت، چان و از حرکت متوقف کرد.

_ خودم میتونم تنهایی راه برم!

و بدون اینکه منتظر جواب مو یاسی بمونه، سریع کلید انداخت و وارد ساختمون شد. چان به این لجبازیش پوزخند زد. فقط امیدوار بود وسط راه دوباره تعادلش بهم نخوره...
.
.
.

مینهو سرشو به شیشه ماشین تیکه داده بود. بخاطر بخاری ماشین، کمتر از قبل میلرزید ولی حتی این گرما هم برای متوقف کردن لرزشش کافی نبود. خودشو بیشتر داخل کت گشاد پسر جمع کرد و اخم ظریفی بین ابرو هاش نشست.
چان که تک تک حرکات پسر رو زیر نظر داشت، با دیدن این حال مینهو، پاشو سفت تر روی پدال گاز فشار داد.

یکم بعد کنار در ساختمون قدیمی آپارتمانش پارک کرد و قبل از اینکه پیاده بشه، وضعیت پسر کنار دستشو چک کرد. دلش نمیخواست بچه گربه‌ی کنارش رو بیدار کنه؛ ولی چاره‌ی دیگه ای نداشت.

𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑳𝒊𝒌𝒆 𝒀𝒐𝒖 | 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒉𝒐 Where stories live. Discover now