به پیاده روی زیر بارون عادت کرده بود. از خیس بودن خوشش نمیومد اما وقتی بارون برای مدت طولانی بهش میخورد و روی سرش میریخت و همه تنش رو خیس میکرد، حس میکرد گناهاشو میشوره.
آب از موهاش میچکید و همچنان توی هوای همیشه ابری و بارونی جزیره، کنار دشت های سبز و خلوت راه میرفت و فکر میکرد چندتا بارون دیگه باید بباره تا بی گناه بشه؟
احساس میکرد بیشتر از دست هاش، این چشم هاشن که گناهکارن. این چشم هاشن که خطاکاران. چشم هاش... اونارو دوست نداشت.
با چشم باز سر بلند کرد و قطرات بارون توی چشمش افتادن. صورتش جمع میشد و میخواست پلکاش رو بهم نزدیک کنه اما تحملش کرد. اون چشم های خطاکار.
کی بهش گفته بود بارون میتونه بیگناهش کنه؟ فکر میکرد خون بقیه نقش بسته لایه لایه روی تنش و حالا با آب قراره پاک بشه؟
دست توی جیبش برد تا اثری از سیگار پیدا کنه و خودش رو مهمونش کنه اما پیداش نکرد. کارآگاه هم گاهی با هر نگون بختی یاد همه بدشانسی های عمرش میوفتاد.
مثل الان و این لحظه که با مرور همه سالهای زندگی تو جزیره، فهمید اون بدترین دوستدار یک آدم میتونه باشه. کنار خودش یک قاتل ساخت از کی؟ کریسی که مدتها برای بدست آوردن روحیات مثبتش تلاش کرده بود. سوهو همه اونهارو سوزونده بود. و حالا دود آتش اون بزرگ، نفسش رو میگرفت. آتش نارضایتی کریس...
چشماش درد گرفته بود. صورتش خیلی خیس و کاپشن به تنش چسبیده بود. از قدرت همیشگیش خیلی فاصله داشت. وجودش آروم شده بود؟ نه...
چشماش رو بست و برای مجازات امروزش خاتمه خواست. حتما کریس الان جایی کنار ساحل، در سکوت فقط خیره بود تا همه کارهایی که میکنه رو هضم کنه.
بارون قطع شد. دیگه هیچ ابری آب پاکی روش نمیریخت و چشماش رو قرمز نمیکرد. و همه اینها به لطف چتری بود که صدای بارون خوردنش شیرین بود.
چشماش رو باز کرد و چتر مشکی رو دید. با فاصله بلندی از سرش گرفته شده بود. امان از دست دستیار درازش...
سرش رو پایین گرفت و به گردن دردی که شده بود توجهی نکرد و کریس رو دید. چشمای ناراضی اما اون لبخندی که سوهو بیشتر از هرچیزی براش خوشحال میشد.
+ باید برای مادرت تعریف کنم چقدر زیبا میخندی.
لبخندش کش اومد و گفت:
- اگه پرسید چی باعث قشنگی لبخندش شده چی میگی؟
+ چی باید بگم؟
- بگو مردی که انقدر همه تمرکزش رو برای من گذاشت، قد کشیدن یادش رفت. بعد مادرم میخنده و تو بیا برام از خنده های قشنگش بگو. چون من فراموشش کردم.
کمی به چشماش خیره شد و بعد دوباره جیب هاش رو گشت تا نخی پیدا کنه و همزمان گفت:
+ خجالت نکش
YOU ARE READING
You have contacted detective nemesis | شما با کارآگاه نمسیس تماس گرفتهاید
Action- نمسیس؟ ولی اون یه الهه زنه! + اونم مثل تو عدالتجو بود، منم این تابلو رو خریدم چون مناسب دفترمونه. - پس تویی که این لقب رو سر زبونا انداختی؟ + آره... اون یه وحشی عدالت طلبه که مجازات رو خودش تعیین میکنه و هیچوقت آدم خوبی نبوده! درست عین تو! کی میدو...