p:-6

198 88 60
                                    

___________________
°•°•°•°•°•

روزها به سرعت گذشت و سونگچول و جونگهان سعی می کردند تا زندگی عادی خودشون رو از سر بگیرند، هر چند که واقعا کار سختی بود و هر دوی اونها در اعماق وجودشون رنج می بردند.


سونگچول از رد شدنش توسط جونگهان دل شکسته بود و جونگهان با احساسات متناقضی دست و پنجه نرم می کرد.


از یه طرف، اون به سونگچول به عنوان بهترین دوستش اهمیت می داد و نمی خواست اون رو از دست بده و از طرف دیگه ، او نمی تونست احساسات عاطفیش رو نسبت به هیونگش انکار کنه و این تضاد درونی حسابی آشفته و کلافه‌اش کرده بود.


تا اینکه تو یکی از روزهای تابستونی، سونگچول همراه چمدون مسارفت از اتاق خوابش خارج شد و در حالی که قدم هاش رو به سمت هال میکشید نگاه جونگهان به اون برخورد کرد تا برای مدتی متعجب به چمدون مسافرتی دستش نگاه بندازه.


-کجا داری میری؟

جونگهان با کمی تردید پرسید و سونگچول با لحنی سرد و جدی پاسخ داد:


- سوکمین برای یه فیلم جدید انتخاب شده و من قرار شد مربی بازیگریش باشم. به همین دلیل با شرکت فیلمسازی قرارداد بستم و امشب من و سوکمین راهی توکیو خواهیم شد.

سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد. جونگهان، با چشمایی که از بهت و غم لبریز بود، فقط می تونست سونگچول رو تماشا کنه و جلوی بغضش رو بگیره.

-کی برمیگردی؟

سونگچول شونه ای بالا انداخت.

-هنوز معلوم نیست. فیلمبرداری ممکنه چند ماه طول بکشه.

جونگهان می دونست که سونگچول فقط بخشی از حقیقت رو می گه و سونگچول به دنبال فاصله گرفتن از اونه به همین خاطر دستاش رو در بغل گرفت و بدون اینکه به چشمای سونگچول نگاه بندازه با لحنی غمگین و بی روح گفت:

-مراقب خودت باش

سونگچول بدون اینکه جوابش رو بده پشتش رو به اون داد و بعد ، از کنار جونگهان عبور کرد و از در خونه خارج شد. جونگهان با شنیدن صدای حرکت ماشین با ناباوری جلوی دهنش رو گرفت و شروع کرد به اشک ریختن.


اون اشک ریخت، با صدا گریه کرد و بعد برای مدتی سکوت کرد و در حالی که به گوشه ای از خونه نگاه میکرد با برخورد فکری به ذهنش سریع به طرف اتاقش حرکت کرد. به شماره سونگچول زنگ زد اما همونطور که خیال میکرد جواب نداد، پس اینبار شماره ی جاشوا رو گرفت تا بعد دوتا بوق جواب بده:

CloudyWhere stories live. Discover now