- سه روز اون طرف! یه هفته ام اینجا، میشه ده روز به علاوه امروز یازده روز که خودشو چس کرده پسری احمق مگه دختر بچه پنج ساله ای؟
یوگیوم با خودش حساب میکرد و حرف میزد، گوشه حیاط دانشگاه نشسته بود، و درگیر این بود که جونگکوک چرا قهر کرده ...
که بوم توپی که روش با انواع خط کلی چرت وپرت حروفی نوشته بودن خورد توی کله اش، از شکل توپ میشد فهمید که اون متعلق به کیه!!
یوگیوم با خشم توپ رو توی دستش گرفت و به صاحبش که منتظر بود، نگاه کرد از جاش بلند شد و قدمی به جلو برداشت...-جیمز راون، ببینم هوس مردن کردی؟
پسر همره دوتا دوستاش که در حال بسکبال بازی کردن بود و الان در انتظار توپ لب زد.
-بهتره توپم رو پس بدی پارک یوگیوم.-واو جدی؟ بیا ببینم میتونی توپت رو بگیری؟!
چاقوی تزیینی جاکلیدیش رو در آورد و توپ رو سوراخ کرد.جیمز قدمی جلو برداشت و عصبی غرید! الان چه گوهی خوردی؟؟
و سه نفری به یک نفر حمله کردن._
جونگکوک برای سهون که رسوندش دستی تکون داد و همراه لبخند محوش وارد دانشگاه شد.
بادیگارد جدیدش به دلایل نامعلوم، باکمی تائخیر قرار بود به کره بیاد.
باآرامش در حال قدم زدن... بود که صدای داد آشنایی توجه بیشتر افراد به سمت اون جمع شد.
-جونگکوک سونبه، بیا که یوگیومتو کشتن.
جئون با شنیدین این جمله به سرعت شروع به دویدن کرد، به پاتوق خودش و رفیق اسکلش رفت و از چند متر دور تر دید عده ای تجمع کردن.دوباره با سرعت دوید و کیفش رو وسط چمن ها رها کرد. و جمعیت رو با صداش کنار زد.
+راهو باز کنین، گم شید اون طرف.
راه که باز شد.
یوگیوم رو در حالی دید که دونفر بازو هاش رو نگه داشته بودن و جیمز -پسر امریکایی که برای تحصیل به کره امده بود- هم در همین وضعیت بود.+وادفاک برو چخبره اینجا؟
جیمز با دیدن رقیبش - توی بستکبال - دستا هاش رو از دست دوستاش رها کرد، اون جز داخل زمین بازی با جونگکوک رقابتی نداشت.-سونبه، دوستت توپ بسکتبالم رو پاره کرد.
جیمز اشاره ای به توپ پنچر شده اش که رها شده بود کرد و جواب جونگکوک رو داد.جئون خواست حرفی بزنه که یوگیوم با اعصبانیت غرید...
-خودت شروع کردی، همیشه داخل اوقات فراغتم با توپت مورد عنایت قرارم میدی! حقت بود کیری!-هی،هی حرف دهنتو بفهم...
جیمز گفت و قدمی به جلو گذاشت که دوستاش دستاش رو گرفتن، و جونگکوک بالاخره دخالت کرد.
دستشو روی سینه ی ستبر شده ی جیمز گذاشت و لب زد.+خسارتش هرچقدر باشه میدم، بهتره دعوا نکنید اوکی؟
جیمز دوباره عصبی غرید:
-اون توپ ارزش معنوی داشت، میدونی لبران جیمز شخصاً امضا اش کرده بود؟ اوه خدای من تو حتی نمیدونی چند سال طول کشید

أنت تقرأ
𝘏𝘦𝘢𝘳𝘵 𝘎𝘶𝘢𝘳𝘥
القصة القصيرة{ متوقف شده-یه مدت-| آپلود جمعه ها} جونگکوک اعتیاد آور بود! حداعقل برای تهیونگ. از روزی که بادیگار جونگکوک شده اینو فهمیده بود، ولی یه مشکل بزرگ وجود داشت. جونگکوک عقیده داشت 24 سالشه پس به بادیگار احتیاج نداره، و میدونست نقطه ضعف پدرش برای اخراج ک...