من همیشه احساساتم رواشتباه گرفتم. عصبانی بودم ولی گریه میکردم، داد میزدم ولی مظطرب بودم میخندیدم ولی درد داشتم. نمیدونم اینا از کجا اومدن سهون ولی من وابسطه بودم و فکر میکردم عاشقم. تو هم عاشق نبودی فقط تنها بودی نیاز داشتی یکی به وجودت افتخار کنه. ما ادم های بدی نیستیم سهون ما فقط درست خودمون رو درک نکردیم و بعد تلاش میکردیم دیگری رو بشناسیم. شاید اگه ادم های اگاه تری بودیم به جای این همه نمک ریختن روی زخم های هم که ادرسش هم خوب میدونستیم، مرهم گذاشته بودیم. شاید هم فقط درک میکردیم که برای هم دیگه ادم اشتباه بودیم!
YOU ARE READING
bite of apple
Fanfictionداستان ها و دیالوگ های چند خطی. یه گاز کوچیک از داستان های توی ذهن من 𝐿𝑒𝓂𝑜𝓃 دوستدار شما Telegram= @sliceoflemonn