نویسنده"یونمین"َ

17 2 0
                                    

نویسنده‌ی مشهور کره‌ی جنوبی پارک جیمین که در حال حاضر ساکن اتریش است با خبرنگار مشهور کیم سوکجین در حضور پسرش لیدر دنس و رپر گروه بی تی اس، جی‌هوپ مصاحبه کرد!

__

پسرک جوان و خوش چهره با تبسمی عمیق رو به مردی که حتی در پیری هم زیبا بود گفت:

_آقای پارک خیلی ممنونم که این فرصت مصاحبه رو به ما دادید... میشه خودتون رو معرفی کنید؟

پارک کوچک که حالا بزرگ شده بود با لبخندی شیرین که انگار جزی از چهره‌ی زیبایش بود و موهای عسلی اش که حالا به رنگ مروارید های درون صدف تغییر کرده بود را از روی صورتش کنار زد و دستان چروک شده اش را بهم گره زد:
_پارک جیمین هستم... متولد سال 1953 و 71 ساله، تو کره متولد شدم قبلا در مارسی زندگی میکردم اما الان ساکن همین جا هستم. 

جوان عینکش را درست کرد و با ذوق به پیرمرد نگاه کرد:
_آقای پارک تو کتابی که اخیرا چاپ کردید ذکر کرده بودید که اون باعث ‌شده که کتاب "اعماق قلب من" رو بنویسید و بعد از مدتی یونگی رو از دست دادید... و از مخفف اسمش یعنی یون یون استفاده کرده بودید، می تونم دلیل این کارتون رو بپرسم؟

پارک نگاهش را از پسر گرفت و به فردی که پشت دوربین قرار داشت نگاه سر سری انداخت و لبانش را تر کرد:
_میشه اول واسه من بگید که من و اون رو چجور تصور میکردید؟

جوان ابرویی بالا انداخت و توضیح داد :
_خوب شما و اون... عشق قشنگی داشتید و از شما و یون یون به عنوان یک نماد برای عشق صحبت می کردن...شما داخل کتابتون گفته بودید، یکی از دلایلی که باعث شد نویسنده بشید یونگی بوده...اون و شما بهم علاقمند شدید و توی یک جشن بالماسکه یونگی بهتون گفته که شما رو دوست داره و....

پارک جیمین پیر سریعا در وسط حرف ان جوان پرید و توضیح داد :
_ واقعیتش این بود که، اون تو جشن بالماسکه مست کرد و تو مستی اعتراف کرد آقای کیم... پس با این که دوستش داشتم جدیش نگرفتم و گفتم احتمالا فردا فراموش میکنه چی گفته...
در پاسخ سوالتون هم باید بگم برای این یون یون صداش میزدم چون این شکلی صدا شدن رو خیلی دوست داشت.

کیم جوان به برگه های زیر دستش نگاه کرد و سوالاتی که ردیف کرده بود تا از پارک بپرسد را  یک بار دیگر از نظر گذراند.
_پس اون اولین بوسه ای که گفتین در جشن صورت گرفته در جشن صورت نگرفته بود؟

پارک جیمین که دستش را به زیر چانه زده بود نگاهی به صورت پسر چهل و نه ساله‌اش که کنارش نشسته بود انداخت:
_هوسوکی برام یک لیوان آب میاری؟!

هوسوک پوف کلافه ای کشید و با ناامیدی لب زد:
_آپاااا بازم داری این کار رو میکنی؟
آپا من چند روز دیگه وارد پنجاه سالگی میشم چرا هنوزم میخوای برای من سانسور کنی مگه بچه‌ام و سنم زیر هجده ساله؟
ولی چشم این بار هم براتون لیوان آب میارم.

One Shot" Where stories live. Discover now