لایک و کامنت و تگ فراوش نشه تا ادامه رو بذارم.
Chapter 1 / part 1,2 :
_ حالا چشماتو باز کن
دستم رو جلویه دهنم گرفتم.
ما رو یه بلندی بودیم و جلومون یه دره ی پر از درخت بود.
_ اینجا فوق العادست. حتی تصورش هم غیر ممکنه
به سمتش برگشتم و بغلش کردم.
_ عاشقتم تو فوق العاده ای!
_ منم عاشقتم.
صورتم رو تو دستش گرفت و پیشونیم رو بوسید.
رفت لبه ی بلندی نشست و پاهاش رو آویزون کرد.
_ بیا پیش من بشین.
ودستش رو به سمتم دراز کرد.
_ امّا من می ترسم
_ نترس من کنارتم.
با ترس نزدیکش رفتم
یه دختر پشتش وایستاده بود.
هرچه قدر که بهش نزدیک تر می شدم اونا دورتر می شدن.
و یهو ناپدید شدن.
و انگار من تو سایه ای از مه گیر کردم.از خواب پریدم.
عرق کرده بودم.
به سمت آشپزخونه رفتم تا یه لیوان شیر بخورم.یک ماه گذشته امّا برای من به اندازه ی یک سال گذشت.
دوری از اون و این واقعیت که اون دیگه پیشم بر نمی گرده منو داشت نابود می کرد.
حقیقت اینکه اون ، اون روز تویه دره محبوبمون با یه دختر دیگه بوده داشت منو دیوونه می کرد.
تو این یه ماه به کمک کیتی به خودم اومدم.
روزهام رو کنار دره (جایی که مرده بود) و شب ها رو توجایی که می خوابید می گذروندم.
بویه اون تو بینیمه و داره منو نابود می کنه.شیرم رو خوردم و به سمت اتاق رفتم.
واقعیت چی می تونست باشه؟
اون روز جیمز با اون دختره چیکار می تونسته داشته باشه
وقت رویارویی با خانواده اون بود.
درسته که هردوشون مردن.
امّا واقعیت زندگی منو تغییر می ده.
.
.
_ خیلی سردرگمم احساس می کنم دارم نابود می شم من واقعیت رو باید بدونم.
کیتی _ باشه . اما تو تازه به خودت اومدی!
_ اره . برای همینه که میگم باید بدونم.
_ خوبه! دقیاقا توضیح بده می خوای چیکار کنی!
رویه مبلی که جلوش بود نشستم.
_ گفتی نامزد داشته؟_ اره
_ به نظر من بهترین راه حرف زدن با نامزدشه. خوب اون می تونه کمک بزرگی بهمون بکنه. می دونی چیه به نظر من اون همه چیز رو می دونه.
_ از کجا مطمئنی! اما به نظر من اون چیزی نمی دونه اگر اونا باهم رابطه داشتن نامزدش چیزی نمی دونه.
_ رابطه ای نبوده.
_ باشه منم گفتم اگر
_ و اینکه کیتی تو گفتی مامان باباش مردن اره؟
_ اره
_ پس تنها راه فهمیدن این موضوع نامزدشه. قبلش بریم قبرستون
_ باشه!
با تاکسی راه افتادیم و بعد از ده دقیقه رسیدیم.
_ اوه جمیز نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده!
گل ها رو ، رو قبرش گذاشتم.
_ عشقم امروز همه چیز معلوم میشه.
از جام بلند شدم و به اطراف نگاه کردم.
کیتی یکم اونور تر وایستاده بود تا من راحت باشم.
اونطرف تر یه پسر نزدیک یه قبر نشسته بود. زیر لب چیزی می گفت و پنهونی گریه می کرد.
به کیتی نزدیک شدم.
_ بریم
کیتی _ خودشه
_ ها؟
_ اون پسر مو مشکیه نامزده اون دخترست. فامیلیش مالیک این کافیه نه؟