صدایِ موزیک رو تا آخرین ولومی که گوشاش رو کر نکنن، بالا داده بود و تو خیابونای فرانسه میروند تا هر چه سریعتر به سرکارش برسه!جلوی کافهی مورد علاقش ترمز زد و قهوهی صبحش رو که به سرعت آماده شده بود رو گرفت و تا پشت فرمون بشینه تمومش کرد و با هدفگیریِ دقیقش توی سطل زبالهی نزدیکِ ماشین انداخت. همهی اینا فقط باعث بیشتر شدن انرژیِ صبح جونگکوک میشدن چون همه چیز به طوری که دلخواهش بود و تو ذهنش، پیش میرفتن و باعث موندگار شدن نیشخندِ پرغرورش گوشهی لبش میشدن!
بلافاصله با رسیدن به صحنهی عکسبرداری، استایلیست لباسهای لی رو دستش داد و جونگکوک هم سریع اونا رو پوشید. میکاپ آرتیست شروع به آرایشش کرد و از اونجایی که میدونست اون عمدا طولش میده و بیشترِ مواد رو با دستاش به صورتش میزنه تا بتونه لمسش کنه، به پشتیِ صندلی تکیه داد و چشمهاش رو بست تا کارِ دختر تموم شه.
نزدیک بود خوابش بگیره و چرتی بزنه که چیزی روی میز روبهروییش کوبیده شد و بخاطر غافلگیریش کمی از جا پرید و چشماش رو باز کرد تا کسی که آرامشش رو بهم زده بود، به فحش بکشه!و خب با دیدنِ عکاسِ وحشی، نیشخندش رو کنترل کرد و منتظر حرفاش شد. با چشمهای عصبانیس بهش زل زد و با تکون دادن سرش به برگهی روی میز اشاره کرد.
- این چه کوفتیِ رو درِ خونهم چسبوندی جئون؟ آدرس خونه من دست تو چه غلطی میکنه؟
- همیشه همینقدر سرِ صبح سگ میشی؟
فشرده شدن فکِ پسر رو به وضوح دید که سرش رو نزدیک کرد و با ولوم آرومتری صحبت کرد تا نگاههای فضول اطرافش متوجهش نشن.
- جوابِ منو بده. کجات میخاره که روی برگه مینویسی این عکاسِ احمق و هرزه یکی بهم بدهکاره؟ میخوای به چی برسی عوضی؟
خوشحال از اینکه تونسته حرصش بده، از روی صندلی بلند شد و همونطور که پسر بیحرکت وایساده بود، لباش رو نزدیک گوشش برد و زمزمهوار گفت:
- دیکم میخاره برای اینکه به سوراخت برسه کیم.
دوست داشت سرش رو محکم به بینیِ خوش فرمش بکوبه تا بشکنه و دیگه ریختِ نحسش رو نه تنها تو دنیای مد و فشن بلکه تو کل زندگیش نبینه! اما حیف که صبور بود و هر کاری جا و مکانی داشت. به وقتش حالیش میکرد تا چه حد از کلمات و رفتارشو میتونه تحمل کنه. بالاخره خط قرمزاشو مشخص میکرد. پس خنثی و با پوزخند، عقب رفت و ابروشو بالا انداخت.
- باشه برو با فانتزیهات جق بزن احمق.
و بهش پشت کرد و رفت که نسکافهی شیرینی بخوره تا اعصابش سر جاش برگرده و تمامِ روز در عینِ دیدن اون مدلِ رومخ، نادیدهش بگیره. با گفتنِ بچرخ تا بچرخیم تو ذهنش، نیشخندی زد و به کافهی شرکت رفت تا صبحونهی سریعی بخوره و برگرده.
YOU ARE READING
My mommy's ex
FanfictionAU | MyMommy'sEx (full) Genre | Smut , romance VKOOK By NOVA ⊲ فکر نمیکرد بعد ۵ سال دوست پسر لعنتیِ مامانش رو ببینه و از اون بدتر مجبور باشه ازش عکاسی کنه!