همینطور صدای کوبشِ تنشون بهم بود که توی گوشهاش میپیچید و صدای نالههای التماس وارِ خودش بود که نادیده گرفته میشد. گلوش به ناگه، فشرده شد و تا مرز خفگی پیش رفت. درد پایین تنه و تنگیِ نفسش داشت امونش رو میبرید. صدایی دمِ گوشش زمزمه کرد "گفته بودم جرئت نکن نزدیکم شی جئون!"با سرفه و قلبی ترسیده که دیوانهوار به سینهش میتپید از خوابِ مزخرفش پرید و تنها چیزی که جلوی چشمهاشو گرفت تاریکی و تنهایی بود. نفس عمیقی کشید و دستی به چهرهی عرق کردهش کشید. پتو رو از شدت گرما کنار زد و برجستگیِ بین پاهاش شوکهش کرد.
نالهای از کلافگی کرد و بلند شد تا به حموم بره و باز هم با تصورِ به فاک دادنِ عکاس خودش رو ارضا کنه!!
.
.
.اون روز انگار روزش نبود. چون تنها چیزی که از صبح عایدش شده بود، نامرئی بودنش توسطِ پسری بود که ازش نفرت داشت.
روی صندلی نشسته بود و همزمان با نگاه کردن به محبوبیتی که عکاس از راه نرسیده بدست آورده بود، استراحت میکرد و نوشیدنیشو میخورد.
امروز همهی عکسها کامل شده و نوبتِ فیلمبرداری رسیده بود. همهی عوامل آماده شده بودن تا سوارِ ونها بشن و به لوکیشنی که توی یه پارکینگ بزرگ بود، برن.
جونگکوک، کتِ چرمش رو روی ساعدش انداخت و بلند شد و بیسروصدا پشت سرِ تهیونگ راه افتاد. اما اون انقدر غرق افکارش بود که متوجه حضورش نشده بود.
بعد از اینکه مطمئن شد اطرافشون خلوته و کسی حواسش بهشون نیست، برای جلب توجهش، دستش رو عمودی و از پشت روی خط باسن پسر کشید و اون رو از جا پروند.
تهیونگ مثل یه ببر وحشی سمتش برگشت؛ چون مطمئن بود هیچ حرومزادهای جز جئون جرئتِ نزدیک شدن بهش رو نداره، چه برسه به دست درازیهای بیجا!
بدون اینکه کنترلی روی خشمش داشته باشه و حرفی بزنه، دستاش رو دور گلوی پسر پیچید و تنش رو به نزدیکترین دیوار کوبید. لبهاش رو نزدیک به گوشش برد و با صدای بمش رمزمه کرد:
_ خوب گوش کن ببین چی میگم! دفعهی بعد نفساتو نمیبرم، باسنتو پاره میکنم جئون. پس دور و برم نپلک.
نمیدونست چرا خوابِ دیشب رویاپردازش کرده بود. چون ناراحت شدن آخرین احساسی بود که جونگکوک ممکن بود حسش کنه! و از طرفی، کینکش این بود که دور گلو و دستاش طناب بسته و کشیده بشه. شرایط براش سخت بشه و لذتِ سکس بیشتر...
تهیونگ با هلی که بهش داد، اون رو از افکار خیس و بیپرواش بیرون کشید و به راهروی خلوتِ شرکت آورد.
_ رقت انگیزه. واقعا شق کردی؟!
همونطور که نیشخند میزد، سر تا پایِ مدلِ پین شده به دیوار رو برانداز کرد و با تکون دادن سرش به تاسف، چرخید و بیاعتنا بهش از درهای اتوماتیک رد شد.
اما جونگکوک نفسهاش تنگ شده بودن و نالههاش توی گلوش گیر کرده بودن! تنها راه نجاتش رو تو انحراف کردن ذهنش میدید. پس به خوبی انجامش داد و توی ذهنش یادداشت کرد که انتقامِ چند لحظه پیش رو حتما از پسرِ اکسش بگیره!
YOU ARE READING
My mommy's ex
FanfictionAU | MyMommy'sEx (full) Genre | Smut , romance VKOOK By NOVA ⊲ فکر نمیکرد بعد ۵ سال دوست پسر لعنتیِ مامانش رو ببینه و از اون بدتر مجبور باشه ازش عکاسی کنه!