IVELLE

156 11 0
                                    

روی زمین سالن تمرین رقصشون نشسته بودن و استراحت میکردن، وو به سان تکیه داده بود و منتظر بود سان آب خوردنش تموم شه تا بطری اب رو ازش بگیره.
هونگ بعد از چند دقیقه استراحت از جاش بلند شد و رو به روی گروه ایستاد: دیگه تا فردا کاری نداریم...میتونین برین استراحت کنین ولی لطفا...
به سان و وو نگاه کرد و با جدیت ادامه داد: لطفا امشب استراحت کنین...کار دیگه ای نکنین که بدنتون برای اجرای فردا خسته باشه، مخصوصا تو سان، لباست بدنتو نمیپوشونه...نمیخوام کلی وقتمون برای این بره که گریمور ها باید کبودی های روی بدنت رو بپوشونن.
وو با ناراضیتی گفت:چرا فقط به ما میگییی...

به مینگی و یونهو که کنار هم نشسته بودن اشاره کرد:اونا هم کاپلن.

مینگی با صدای بلند تر از وو جواب داد: شاید چون ما میدونیم کی نباید بدنمون رو خسته کنیم.

وو به هونگ نگاه کرد و همینطور که یه مینگی اشاره میکرد با هیجان داد زد:ولی من دیشب دیدمشون که داشتن تمرین رو میپیچوندن.

هونگ چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید و وو ساکت شد. میدونست اگه ادامه بده علت بدن درد فرداش فقط بخاطر کتک هاییه که از لیدرشون میخوره.
-
سان روی تخت دراز کشیده بود و به غر های پارتنرش گوش میداد.
_باورت میشه که فکر میکنن من نمیتونم خودمو کنارت تحمل کنم؟
سان جوابی نداد و با لپتاپش توی توییتر میگشت.
_انگار خرگوشی چیزیم...کلی ساله باهم تو رابطه ایم...اینطوری نیست که نتونم هیجان تموم کنترل کنم...گوش میدی چی میگم؟؟؟
حوله ی خیسی که دستش بود رو سمت سان پرت کرد.
سان حوله رو از روی لپتاپ برداشت و با حوصله تاش کرد:گوش میدم.
وو ناله ای کرد:چرا باهام موافقت نمیکنی؟
_شاید چون موافق نیستم
وو با تعجب روی تخت نشست و بازوی سان رو گرفت:من میتونم خودمو کنترل کنم.
سان لبخند زد و با مهربونی موهای دوست پسرش که الان بوی شامپوی سان رو میداد رو نوازش کرد: حتما همینطوره عزیزم.
سان که لجبازی دوستسرش رو دیده بود خندید: بیا باهم صادق باشیم...واقعا میتونیم خودمونو کنترل کنیم؟
از تخت بلند شد و با قهر وسایلش رو مرتب کرد تا برای خواب اماده شه:فقط حواست باشه که امشب باید خودتو خیلی کنترل کنی چون گرمه و نمیخوام لباس بپوشم.
سان با لبخند به حرکات دوست پسرش نگاه میکرد و منتظرش بود تا به تخت بیاد و برای خواب اماده شن.
وو با حرص لباسش رو دراورد و کنار سان دراز کشید و پشتش رو بهش کرد.
سان گوشیش رو خاموش کرد و کنار وو دراز کشید و توی بغلش کشید: شب بخیر...دوستت دارم.
طبق عادت منتظر بود تا وو روش رو برگردونه و بوسش کنه ولی وو فقط با حالت قهر هومی گفت.
سان کاملا با روباه کوچولوش اشنا بود و میدونست وو فقط توجه میخواست.
دستش رو دور بدن برهنه ی وو حلقه کرد و با شیطنت نفسش رو پشت گوش وو بیرون داد، وو نچی گفت و با ارنج به سان ضربه زد:چی کار میکنی؟
_برو عقب تر.
سان دستش رو روی بدن برهنه ی وو حرکت داد و روی سینش کشید:هرشب مگه همینطوری نمیخوابیم؟
_امشب فرق داره باید بهت نشون بدم که خودمو میتونم کنترل کنم.
دستش رو اروم دور نیپل وو حرکت داد و پشت گردنش رو بوسید:باید نشون بدیم که توی حالت همیشگیمونم میتونیم خودمونو کنترل کنیم.
یکی از پاهاش رو بین پاهای وو برد و به بدنش فشار داد:اینکه کاری باهات نکنم و خودتو کنترل کنی زیادی اسونه.
وو که نفس هاش نامنظم شده بود مچ دست سان رو گرفت:داری کار رو برای خودت سخت میکنی چون قرار نیست کنترلمو از دست بدم.
سان اروم خندید و نرمی گوش وو رو بین لباش گرفت و میک زد.
وو ناله ای کرد و سعی کرد از بدن سان دور شه ولی سان محکم دستش رو دور کمرش حلقه کرده بود و اجازه نمیداد تا وو حرکت اضافه ای بکنه.
وو فشار پای سان رو که بین پاهاش بود رو روی عضوش حس میکرد و تحمل همزمان این فشار و حرکت انگشتای سان روی نیپلش و حس کردن زبونش روی گوشش قابل تحمل نبود.
با ناله گفت:هونگ پوستمونو میکنه...
سان دستش رو سمت شلوار وو برد و با حس کردن عضو تحریک شده ی وو پوزخند زد: قراز نیست کاری کنیم.
وو با تعجب روی تخت نشست و به سان که چشماش رو بسته بود نگاه کرد:چی...‌؟
هورنی شده بود و توقع داشت مثل همیشه با حس کردن ضربه های سان درون خودش کام بشه.
_بیدار شو...
بالشت رو برداشت و با عصبانیت به سان ضربه زد.
سان هم سر جاش نشست و گفت:چیه؟
وو به شلوارش که بخاطر عضوش بالا اومده بود اشاره کرد:بهش رسیدگی کن...
سان گفت:نمیتونم...اجرای فردا خیلی جدیه ک تو کمرت حساسه.
_چه کاری؟
_نمیدونم...کاری که شروع کردیو تمومش کن...خودمم دارم میبینم که توام تحریک شدی.
سان هم دست کمی از وو نداشت ولی هردوشون میدونستن که نمیتونن باهم سکس داشته باشن چون برای فردا به ۱۰۰در۱۰۰ انرژیشون نیاز داشتن
_شلوارتو درار.
قبل اینکه وو بخواد سوال اضافی کنه سان شلوار خودش رو دراورد و به تخت تکیه داد:کاری که ۲روز پیش توی حموم کردیو انجام بده جلوم.
وو با خجالت پرسید:تو فهمیدی؟؟؟
_با اون ناله های بلندی که میکردی مگه میشد نفهمم؟ کافه که یه شب باهات نخوابم تا خودت بخوای کاری کنی که کام شی‌...الانم خجالت نکش و بهم نشون بده چطوری با انگشتات خودتو به فاک میدی.
وو کامل لباسش رو دراورد و جلوی سان نشست: نگاهتو ازم بدزدی ادامه نمیدم
سان از اینکه وو خجالت نکشیده بود با رضایت خندید:چشم.
لوب رو از توی کشو بیرون اورد و روی عضوش ریخت و بقیش رو به وو داد تا انگشتاش رو باهاش خیس کنه.
_پس نگاهامونو از هم نمیدزدیم.
وو اول شروع کرد و بعد خیس کردن انگشتاش پاهاش رو باز کرد تا سان بتونه همه چیز رو کامل ببینه.
انگشتاش رو دور ورودیش کشید:ببین که چطوری وقتی نیستی تصور میکنم که به فاکم میدی.
یکی از انگشتاش رو به ارومی وارد خودش کرد و با دست ازادش با نیپلش بازی کرد.
سان هم همزمان که به وو نگاه میکرد دستش رو دور عضوش حرکت میداد و به ناله های دوست پسرش گوش میداد.
وو گوشه ی لبش رو گاز گرفته بود تا ناله هاش کنترل شه و هونگ که توی اتاق کناری بود چیزی نشنوه. انگشت دومش رو وارد کرد و با بدنش یا برخورد انگشتش به پروستاتش لرزید.
_تصور کن که جای اون انگشتات منم که دارم به فاکت میدم.
وو با شنیدن حرف سان بیشتر تحریک شد و حرکت انگشتاش رو سریع تر کرد.
صدای نفساشون کل اتاق رو پر کرده بود و سان کمی بعد از اینکه وو کام شده بود، توی دستش اومد.
هردوشون با بیحالی دراز کشیدن و سعی کردن نفساسونو منظم کنن.
_خودمو کنترل کردم...نذاشتم به فاکم بدی
سان خندید و وو رو در آغوشش کشید و پیشونی عرق کردش رو بوسید:سریع بریم حموم که بتونیم  به اندازه ی کافی استراحت کنیم.
وو با بیحالی بوسه ای روی لب سان‌گذاشت:دوستت دارم.
سان هم در جواب بوسیدش:منم دوستت دارم.

IVELLEWhere stories live. Discover now