" part 1 "

151 27 15
                                    

Lisa pov:

"لعنت بهش"
به دستام که بخاطر کوبیده شدن روی میز چوبی قرمز شده بودن نگاه کردم
" افسر مانوبان بخاطر کم کاری که انجام دادم معذرت میخوام "
پسر ریز جسه ای که بهش تعقیب کردن نائب رییس اون باند خلافکار رو سپرده بودم با حالتی دگرگون گفت

" پارک جیمین شی تو خوب میدونی اون گروه و ادمای حرومزاده ی توش چقدر عوضین و تا چه حدی سطح امنیت کشور رو پایین اوردن ، درسته؟ "
جلوش ایستاده بودم و توی چشماش زل زده بودم و با پایین انداختن سرش تفاوت قدی کمی که داشتیم رو بیشتر کرد .

" بله میس "با صدای لرزون و ارومی گفت و داد زدم
" نشنیدم "
سرش رو بالا اورد و با اعتماد بنفس بیشتری جواب داد " بله میس! " .

" و تو شانس اینو داشتی که نائب رییس و دست راست رییس اون باندو بگیری ولی چیشد؟ هوم؟ "
دستاش رو مشت کرد و گفت " نتونستم میس "
خنده ی کوتاهی کردم و سریع جمعش کردم و گفتم
" که نتونستی؟ ها؟! و دقیقا به چه دلیل کوفتی ای؟! " کمی مکث کرد و گفت " با همسرم تحدیدم کردن " نفس عمیقی کشیدم و دستامو روی پیشونیم گذاشتم و کمی پشونیمک مالیدم و تو دلم بهشون فحش فرستادم "همتون برید بیرون" وقتی دیدم املا بیرون رفتن خودمو انداختم روی صندلی .

"این لعنتی ها! دیگه هرچیزی مربوط بهشون باشه مورد اعتمادامو میفرستم "
سرم انگار که با پرت شدن از یه ساختمون ضربه خورده باشه درد میکرد ، پاکت سیگار رو از جیبم در اوردم یکیش رو بین لبهام گذاشتم پاکتو توی دستم گرفتم و بهش نگاه کردم"ماربلرو" نمیدونم چرا ولی اسمش برام مسخرس خب به هرحال مهم اینه که بوی کمی داره و سردرمو بیشتر نمیکنه.

تا خواستم فندک رو از جیبم در بیارم دیدم در اتاق کارم بشدت باز شد و قیافه یه سنجاب عصبانی ظاهر شد تا خواستم بپرسم چیشده گفت
" باز چیکار کردی اون بدبختا رنگ و روشون عین گچ سفید شده بود ؟ درسته میدونم دستگیری اعضای بلادی موون برات مهمه ولی باید درک کنی اوناهم تو شرایط سختی بودن "
سمتم اومد و روی میز نشست ، نخ سیگارو از بین لبام کشید بیرون و بین لباش گذاشت ، همونطور که سیگارو براش روشن میکردم گفتم
" باشه سنجابک حالا دو دقیقه عصبانیتو بزار کنار" درحالی که دود سیگارو توی صورتم خالی میکرد گفت " حالا هرچی اومدم یه خبری رو بهت بدم شاید برات مهم باشه " بهش نگاه کردم ، " چه خبری؟ " دور و ورو نگاه کرد انگار داشت چک میکرد کسی نباشه ، کراواتمو گرفت و به سمت خودش کشید سرشو سمت گوشم اورد و گفت
" اطلاعاتی بدست اوردیم که بنظر میومد میخوان شخص مهمیو توی ساحل آترانی ملاقات کنن و احتمالا یکی از مورد اعتماداشونو میفرستن برای ملاقات باهاش "
کراوتمو رها کرد و به سمت عقب رفت ته مونده سیگارو پرت کرد توی سطل " سه امتیاز! " از روی صندلی بلند شدم کتمو برداشتم و خواستم برم بیرون از اتاقم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم
" ژنرال " جا خوردم سریع جواب دادم
" میشنوم قربان "

___________

خب این از پارت اول
بابت کوتاه بودن معذرت میخوام
نظرتون راجبش چی بود؟
فیک اپ مشخصی نداره ولی سعی میکنم زود زود بزارم و لطفا با ووت و کامنتاتون بهم انرژی بدید تا سریع تر بزارم ♡

Shoyo.

𝐓𝐡𝐞 𝐌𝐚𝐬𝐤🎭Where stories live. Discover now