Lisa pov:
"لعنت بهش"
به دستام که بخاطر کوبیده شدن روی میز چوبی قرمز شده بودن نگاه کردم
" افسر مانوبان بخاطر کم کاری که انجام دادم معذرت میخوام "
پسر ریز جسه ای که بهش تعقیب کردن نائب رییس اون باند خلافکار رو سپرده بودم با حالتی دگرگون گفت" پارک جیمین شی تو خوب میدونی اون گروه و ادمای حرومزاده ی توش چقدر عوضین و تا چه حدی سطح امنیت کشور رو پایین اوردن ، درسته؟ "
جلوش ایستاده بودم و توی چشماش زل زده بودم و با پایین انداختن سرش تفاوت قدی کمی که داشتیم رو بیشتر کرد ." بله میس "با صدای لرزون و ارومی گفت و داد زدم
" نشنیدم "
سرش رو بالا اورد و با اعتماد بنفس بیشتری جواب داد " بله میس! " ." و تو شانس اینو داشتی که نائب رییس و دست راست رییس اون باندو بگیری ولی چیشد؟ هوم؟ "
دستاش رو مشت کرد و گفت " نتونستم میس "
خنده ی کوتاهی کردم و سریع جمعش کردم و گفتم
" که نتونستی؟ ها؟! و دقیقا به چه دلیل کوفتی ای؟! " کمی مکث کرد و گفت " با همسرم تحدیدم کردن " نفس عمیقی کشیدم و دستامو روی پیشونیم گذاشتم و کمی پشونیمک مالیدم و تو دلم بهشون فحش فرستادم "همتون برید بیرون" وقتی دیدم املا بیرون رفتن خودمو انداختم روی صندلی ."این لعنتی ها! دیگه هرچیزی مربوط بهشون باشه مورد اعتمادامو میفرستم "
سرم انگار که با پرت شدن از یه ساختمون ضربه خورده باشه درد میکرد ، پاکت سیگار رو از جیبم در اوردم یکیش رو بین لبهام گذاشتم پاکتو توی دستم گرفتم و بهش نگاه کردم"ماربلرو" نمیدونم چرا ولی اسمش برام مسخرس خب به هرحال مهم اینه که بوی کمی داره و سردرمو بیشتر نمیکنه.تا خواستم فندک رو از جیبم در بیارم دیدم در اتاق کارم بشدت باز شد و قیافه یه سنجاب عصبانی ظاهر شد تا خواستم بپرسم چیشده گفت
" باز چیکار کردی اون بدبختا رنگ و روشون عین گچ سفید شده بود ؟ درسته میدونم دستگیری اعضای بلادی موون برات مهمه ولی باید درک کنی اوناهم تو شرایط سختی بودن "
سمتم اومد و روی میز نشست ، نخ سیگارو از بین لبام کشید بیرون و بین لباش گذاشت ، همونطور که سیگارو براش روشن میکردم گفتم
" باشه سنجابک حالا دو دقیقه عصبانیتو بزار کنار" درحالی که دود سیگارو توی صورتم خالی میکرد گفت " حالا هرچی اومدم یه خبری رو بهت بدم شاید برات مهم باشه " بهش نگاه کردم ، " چه خبری؟ " دور و ورو نگاه کرد انگار داشت چک میکرد کسی نباشه ، کراواتمو گرفت و به سمت خودش کشید سرشو سمت گوشم اورد و گفت
" اطلاعاتی بدست اوردیم که بنظر میومد میخوان شخص مهمیو توی ساحل آترانی ملاقات کنن و احتمالا یکی از مورد اعتماداشونو میفرستن برای ملاقات باهاش "
کراوتمو رها کرد و به سمت عقب رفت ته مونده سیگارو پرت کرد توی سطل " سه امتیاز! " از روی صندلی بلند شدم کتمو برداشتم و خواستم برم بیرون از اتاقم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم
" ژنرال " جا خوردم سریع جواب دادم
" میشنوم قربان "___________
خب این از پارت اول
بابت کوتاه بودن معذرت میخوام
نظرتون راجبش چی بود؟
فیک اپ مشخصی نداره ولی سعی میکنم زود زود بزارم و لطفا با ووت و کامنتاتون بهم انرژی بدید تا سریع تر بزارم ♡Shoyo.
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐌𝐚𝐬𝐤🎭
Fanfictionاون چهره ی مهربونتو مثل یک نقاب روی صورتت گذاشتی! حالا نگاه کن به من به خودت ... به ما درسته "ما". حالا بعد از یک "دروغ" همه واقعیت ها "مشکوک"اند. لیسا دختری که بعد از از دست دادن پدر مادرش توسط کثیف ترین خلافکار های کره یعنی بلادی موون فقط و فقط یک...