part 1

136 9 0
                                    

سلام سلام خب به نام خدا هیونا هستم البته شینا هم میتونین صدام کنین من این کلا اولین بارمه که فیک مینویسم امیدوارم خوب شه (دوستان این فیک به دلیل یسری مشکلات پاک شد و دست من نبود الان دارم دوباره مینویسم و با یسری تقیر کوچولوعه «و فیک کاملا مال خودم بوده» 😥😔)

•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•

هیونجین

با صدای چان هیونگ بیدار شدم

_هیونگ کجا میری

× اوه هیون بیدار شدی اون دوستم که قرار بود با داداش کوچیکش بیاد کره رو یادته

_اوهوم

×خب امروز رسیده من دارم میرم فرودگاه اونا قراره با ما زندگی کنن

_ مگه نمیتونن برن هتل

×نکته اول یه هفته از مدارس گذشته باید فلیکسو به درسا برسونیم دومی من و لینو فقط ریاضی و تاریخو میتونیم کمکش کنیم بقیش با توعه سومی تو خونه به این بزرگی تازه تو خودت اتاق فلیکسو رنگ کردی

_ خب صب کن منم بیام

چان لبخند گرمی زد و به طرف ماشین رفت

توی ماشین

چان

هیونجین خیلی مهربونه نشون نمیده ولی خوشحاله که دیگه قرار نیست تنها باشه

×فک کنم یه ربع دیگه برسیم

_ باشه

.  .  .

×لینووووو بلاخره بعد سالها دیدمت

~واو چان هیونگ دلم برات تنگ شده بود

+سلام

×سلام تو هم باید فلیکس باشی

+بله لی فلیکس

×منم بنگ چانم کریستوفر بنگ چان

با چشمام به هیونجین اشاره کردم خودشو معرفی کنه

_منم هیونجینم هوانگ هیونجین

هیونجین

این چقد... کوچولوعه تا سر شونه های منه خدا این چجوری همسن منه چرااااا تو این فکرا بودم که دیدم چان هیونگ داره بهم اشاره میکنه خودمو معرفی کنم

_منم هیونجینم هوانگ هیونجین

~خوشبختم هیونجین و منم لینو ام

+ خوشبختم

_منم    یه سوال فلیکس تو چند سالته

+۱۸

(میدونم گفتم یکم تغیرات داره)

نویسنده

_ واو اصلا بهت نمیخوره

×خب دیگه بیاین بریم مطمئنم شما دونفر خیلی خسته اید

~آخ هیونگ گل گفتی کمرم رو صندلی ها خشک شد

beautiful family Où les histoires vivent. Découvrez maintenant