آسمونی که توسط تاریکی بلعیده شده بود از مورد علاقههای جونگکوک بود.
از گوشه دیوار به جیمینی که مقابل پیرزن تعظیم میکرد نگاه کرد:
-آیگو پسرم، خوش اومدی بیا تو
جیمین به دنبال پیرزن داخل خونه شد. وارد پذیرایی کوچیک مربعی شکل شد و آروم روی مبل نشست.
-نوه من چرا همراهت نیست جیمینا؟
-اون رفت کتابخونه مادربزرگ
* * *
جونگکوک پرونده جیمین رو از داشبورد ماشین برداشت و به آدرس خونهاش نگاهی انداخت و اخمهاش غلیظتر شدن ، هوس جیمین برای موندن توی خونهی یکی دیگه، فقط زمان طلایی جئون رو به هدر میداد.
وقت بررسی کردن تموم شده بود و حالا جونگکوک پشت در خونهاش ایستاده بود، رمز وارد شد و با صدای دینگ بلندی در باز شد.
+خوش اومدی جئون
جونگکوک بی اعتنا به دختر پرونده توی دستش رو روی میز پرت کرد.
کت چرمش رو از تنش خارج کرد و بعد از اون نوبت تیشرتش بود و اونها رو اینور و اونور روی زمین رهاشون کرد. کش و قوسی به بدنش داد. و روی مبل ولو شد.
دختر با لباس مشکی کاملا چسبیده به بدنش و موهای بلندش که تا پایین کمرش میرسید با عشوه کنار جونگکوک نشست و پرونده روی میز رو برداشت.
جونگکوک چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و نگاهش رو به شیشههای بزرگ پنجره که نصف شهر رو قابل دیدن کرده بودن، داد.
+اوه جئون چه کیس صافتی داری
-حوصله ندارم سویون
سویون لبهای آویزونش رو تبدیل به لبخندی شیطانی کرد و سرش رو نزدیک گوش جونگکوک برد و گفت:
+نکنه دلت نمیاد بکشیش؟
جونگکوک پوزخند صدا داری زد
سویون عکس جیمین رو برداشت و مقابل صورت جونگکوک گرفت:
+نگاهش کن، پسره ها ولی بدجور آدم رو اغوا میکنه ، مگه نه جئون؟
جونگکوک با یه حرکت سریع مچ دست سویون رو گرفت، از شدت خشم دندونهاش رو روی هم فشار داد و گفت:
-حدت خودت رو بدون همسر قلابی
+آروم باش آروم، داشتم شوخی میکردم
جونگکوک دست سویون رو با شتاب پس زد و بلند شد
-تکرار نشه، و بزودی برای پاک کردن خون همین پسر بهت زنگ میزنم.
سویون صبر کرد تا جونگکوک به اندازه کافی دور بشه و با حرص گفت:
+کار خودمو برام توضیح نده
* * *
جیمین کلافه چهار قدم میرفت و چهار قدم بر میگشت، اتاق کوچیک برای استرس جیمین کافی نبود، با باز شدن در از قدم زدن ایستاد
-تو کجا بودی پسر، در و ببند.
+آه جیمین چرا نگفتی میخوای بیای باهم..
-اینارو ول کن کسی رو اون بیرون ندیدی؟
+آآ خب تا دلت بخواد آدم دیدم.
جیمین از شونههاش گرفت و روی تخت نشوندش
-تمرکز کن تهیونگ یه آدم مشکوک میخوام.
+چرا؟ چیشده پسر؟
-یکی تا اینجا تعقیبم میکرد
+لعنتی، مطمئنی؟
-خب تا ایستگاه چیزی نفهمیدم ولی تا اینجا دنبالم اومد.
+به پلیس خبر بده زود.
-نه نمیشه، آخه پدرم...
+خیر سرش پلیسه
-آره یه پلیس فراری
تهیونگ جیمین رو در آغوش گرفت و گفت:
+خودت و ناراحت نکن باهم حلش میکنیم، امشب اینجایی مگه نه؟
-آره تهیونگا
-حالا بگو ببینم چه شکلی بود؟ تا وقتی دیدیمش دخلش و باهم بیاریم
-خب با اون هیکلش بعید میدونم از پسش بربیایم
+منو دست کم گرفتی پسر؟ زود باش بگو
-خب قد بلند، هیکلی، موهای نسبتا بلند، زیاد نتونستم بهش نگاه کنم
+عیبی نداره، دیدمش با قدرت نینجاییم میزنمش
جیمین روی تخت دراز کشید و به حرکات موزونی که تهیونگ بعنوان ضربات مبارزه ازشون استفاده میکرد میخندید.
* * *
با چشمهای خسته به پرتوهای خورشید که به شیشه میتابیدن نگاهی انداخت.
خارج شدن جیمین از خونه اونم همراه تهیونگ برای جونگکوک خوشایند نبود، خنده هیستریکی کرد و محکم به فرمون ماشین کوبید.
-میدونی مگه نه کوچولو؟
* * *
بالاخره زمان شادی جئون هم سر رسیده بود، جیمین و تهیونگ از هم جدا شده بودن و جیمین مسیر همیشگی رو در پیش گرفته بود.
جونگکوک ماشین رو رها کرد و به دنبالش به راه افتاد.
از دیروز بیشتر مراقب بود ولی جیمین هم پاهاش رو تندتر کرده بود.
جیمین به ناچار وارد یک کوچه فرعی شد و از جمعیت دور شد. جونگکوک فرصت رو غنیمت شمرد و فورا وارد کوچه شد که با جیمین روبه رو شد. نیشخندی شیطانی زد و گفت:
-سلام کوچولو
و سمتش خیز برداشت، جیمین داد زد:
-لعنت بهت
و شروع به دویدن کرد، تعقیب و گریز واقعی از الان شروع شده بود. جونگکوک دونده خوبی بود ولی اصلا انتظار نداشت که یه بچه دبیرستانی ازش جلو بزنه.
جیمین از کوچه فرعی خارج شد و خودش رو بین جمعیت انداخت. ولی چشمهای تیز جونگکوک اون رو پیدا کرد.
از خیابون بدون چراغ قرمز به سرعت نور رد شدن و صدای بوق ماشینهای عصبی رو توی فضا پخش کردن.
حالا که جونگکوک تمام ریسکها و خط قرمزهاش رو رد کرده بود، هیچی جز گرفتن جیمین راضیش نمیکرد.
جیمین بخاطر ریز بودن جثهاش سریعتر از جونگکوک از بین جمعیتی که میخواستن از خیابون عبور کنن رد شد.
جیمین فاصله خودش رو با جونگکوک چک کرد و سعی کرد بیشترش کنه. ولی نفسش به تنگنا افتاد ، جلوی یه مغازه ایستاد و چندتا نفس عمیق کشید. ولی با دیدن جونگکوک دوباره شروع به دویدن کرد.
به پل رسیدن، جیمین سریعتر شده بود، حالا که دوباره فاصلهاش با جونگکوک زیاد شده بود، فورا گوشیش رو از جیبش در آورد، ولی فیس آیدی کار نمیکرد ، مجبور بود رمز رو بزنه، یک ثانیه مکث-وارد کردن رمز-صدای باز شدن قفل-لبخند جیمین و...
-گرفتمت کوچولو
دستش رو روی شونه جیمین گذاشت و چرخید و مقابلش ایستاد.
"انگشتاشاره سمت جیمین-مشت کردن دوتا دست و قراردادن یک دست پایین و یک دست بالا و کوبیدنشون بهم- دوتا کف دست کنار بدن و تکون دادنشون توی هوا= کارت تمومه!"_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اینم پارت دوم امیدوارم لذت ببرید.
ووت و کامنت یادتون نره♡
YOU ARE READING
LOVER|KOOKMIN|کامل شده
Fanfictionاون مرد عاشق شکستن استخونهای بقیهاس ولی عاشق وقتیم هست که میره خونه و استخونهای معشوقش رو میبوسه. . . ⋆ ─𝖭𝖺𝗆𝖾: Lover ⋆ ─𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: Criminal-Mystery-Drama ⋆ ─𝖢𝗈𝗎𝗉le: Kookmin ⋆ ─𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: Moon ⋆ ─Patt: 7