# احساسات از دست رفته

163 23 46
                                    

من برگشتم 🌸🤭






وقتی  وارد خونه جدیدش شد احساس می‌کرد تمام دنیا مال اونه .

خونه ای که با بدبختی تونست جور کنه . خونه خیلی نقلی و کوچیک بود اما برای جونک کوک اصلا قطرش مهم نبود فقط میخواست سقفی بی منت بالا سرش باشه همین !

اصلا براش مهم نبود که الان تهیونگ بهش فکر میکنه یا نه
حسی داره بهش یا نه .

الان فقط آرامشش مهم بود و بس جیزی که خیلی وقت بود احساسش نکرده بود .

با پس اندازی که تونسته بود از شرکت در بیاره تونسته بود اینجارو اجاره کنه .

تمام وسایلش رو از خونه تهیونگ با یک کامیون به اینجا آورده بود و نکاه آخر تهیونگ به خودش رو هیچوقت فراموش نمیکرد …


[ FKASH BACK ]




مرد نکاه شکاکی به جونک کوک‌ انداخت :

" مطمئنی اینجاست؟ "

جونگ کوک بعد از مکث کوتاهی سری تکون داد و به همراه کامیون وارد حیاط تهیونگ شد . مرد راننده با دهانی باز به اطرافش نگاهی انداخت .

جونگ کوک با دیدن ریکشن راننده تک خندی زد و راه انبار رو به مرد نشون داد و باهم به سمت خونه کوچیکی که یکم دور تر از خونه تهیونگ بود رفتند.

از قبل به منشی جدید تهیونگ سپرده بود که به تهیونگ اطلاع رسانی کنه تا در رو از قبل نگهبان ها براش باز کنند .

بعد از جمع کردن وسایلی که چندان زیاد نبود و بستن باربند ، خواست سوار کامیون بشه که همون لحظه تهیونگ به همراه مینا همراه با ماشینش وارد حیاط خونه شدند .

برای یک آن احساس کرد لرزشی تو نگاه تهیونگ هست اما با فکر اینکه توهم زده بیخیال سرش رو پایین انداخت تا سوار بشه .

همون لحظه تهیونگ از ماشین پیاده شد و دستاش رو توی جیبش قرار داد و با نگاه عجیبی که نمیشد چیزی رو ازش خوند به جونگ کوک خیره شد و گفت :

" نمیخوای بابت روزایی که توی خونم موندی ازم تشکر کنی ؟ یا حداقل ازم خداحافظی کنی ؟ ! "

جونگ کوک نفس عمیقی کشید و چشماش رو برای چند ثانیه بست . میدونست داشت بی ادبی میکرد و تشکر نکردنش زیادی بود اما اونقدر از تهیونگ ناراحت بود که حتی دلش نمیخواست اونو ببینه .

پس خم شد با لحن بسیار خشکی فقط به یک جمله بسنده کرد :

" خداحافظ .... آقای کیم . ممنون بابت همه چیز "

و بدون نیم نگاهی سوار شد .


[ END FLASH BACK ]


سری تکون داد تا از فکر بیرون بیاد . آب خنک کنار دستش رو گرفت و سر کشید .

✞︎ 𝑁𝐸𝑋𝑇 𝐿𝐼𝐹𝐸 ✞︎ || 𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘 Where stories live. Discover now