★first part:Strawberry milk🍓🥛★

54 9 16
                                    

و اومدم با پارت اول که بسی کوتاهه
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋
در حین راه رفتن کنار دونسنگ ریزه میزش که مجبورش کرده بود باهاش به اون کافه بیاد و گوش دادن به تعریفای ذوق زدش درباره کافه و البته که صاحب جذابش داشت با کنجکاوی به فضای جالب و بامزه اون کافه نگاه میکرد و به این فکر میکرد که صاحب این کافه واقعا اونجوریه که بومگیو میگه یا پسرک توهم زده
سوالشو به زبون آورد و باعث برق زدن چشمای بوم شد
_بومی تو مطمئمی درباره صاحب کافه توهم نزدی؟
-نخیر توهم نزدم صاحب این کافه زیادی جذابه ولی خب اون یه داداش داره که کافه رو اداره میکنه اون همسن منه و هم دانشگاهی منه هیونگ اسمش یونجونه وای خدای من هیونگ تو اونو ندیدی اون واقعا بامزه و مهربونه راستش فکر کنم خوب باهم کنار بیاین اون واقعا تایپته

درحالی که سعی میکرد اون بچه رو نادیده بگیره چشماشو با بیخیالی چرخوند و سعی کرد خودشو زود تر به کافه برسونه
_قطعا قرار نیست تایپم باشه اونم وقتی تو داری میگی

بومگیو با جدیت بامزه ای شروع به توضیح دادن کرد
-هی من میدونم که تو از پسرای قد کوتاه تر از خودت خوشت میاد تقریبا تا شونت
یکی که هم خجالتی باشه هم نباشه و-
وسط حرف پسر پرید و در کافه رو آرمی باز کرد
_بسه بسه باشه تو میدونی تایپم چجور- اوپس بد موقع اومدیم؟
که با کافه خالی و سر و صدا های داخلش و البته که پسر مو قهوه ای که از خنده رنگ صورتش به قرمزی میخورد ترجیح داد حرف زدنشو ادامه نده و در گوش بوم زمزمه کرد
صدایی از راهرو کنار کانتر اومد و وسایلی که پشت سرش پرت شد
+لعنت بهت تهیون من الان با این موهای صورتی چیکار کنممم
*به من چه که بهم رنگ اشتباهی داد- و بعد از دست تکون دادن برای بومگیو ادامه داد مشتری داری یون

و ما بومگیو ای رو داریم که با آرامش پشت میزی نشست برای پسر خندونی که الان متوجه شده بود همون صاحب جذاب کافس دست تکون داد و سوبین بهت زده رو هم کنار خودش نشوند

_اینجا دیوونه خونس؟
-نه فقط یونجون و تهیون زیادی سر به سر هم میزارن و خب ما خارج از تایم کافه اومدیم

تهیون خندون سمت سوبین و بومگیو اومد و کنجکاو کنارشون نشست
*گیوم کوچولو ایشونو معرفی نمیکنی؟
بومگیو با لحن بامزه ای که فقط برای تهیونی هیونگ خرجش میکرد شروع به حرف زدن کرد (البته که اون کلا بامزس ولی خب)
-سلام هیونگ این سوبین هیونگه و سوبینی این تهیونیه
تهیون به لحن بامزه پسر خندید و موهاشو بهم ریخت

-از آشناییت خوشبختم تهیون

*منم از آشناییت خوشبختم سوبین هیونگ
با صدای زنگ خوردن تلفنش درحالی که سمت در کافه میرفت ادامه داد
*یونجون الان میاد سفارشتونو میگیره گیو منتظر کای نباش امروز قرار داشت و کافه رو پیچوند
سوبین با لبخند به دونسنگ جدیدش نگاه کرد و براش سر تکون داد
با صدای قدمای کسی سرشو به سمت راهرو چرخوند و با دیدن یه پسر مو صورتی با گونه و لبای سرخ که داشت خجالت زده به سمتشون میومد یه لحظه تکون خوردن چنتا پروانه رو تو دلش حس کرد
اون شیر توت فرنگی چی میگه؟
با صدای آروم پسرک به خودش اومد و سعی کرد خودشو جمع و جور کنه
+سلام شما باید سوبین هیونگ باشی؟ من یونجونم تعریفتو از بومی زیاد شنیدم
از آشنایی باهات خوشبختم
گیج به بومگیو و بعد به یونجون نگاه کرد و به گرمی دست کشیده و ظریف پسرک رو فشرد
_منم همینطور یونجونا
و ما یونجونی رو داریم که حس میکرد هیونگ جدیدشو از همین الان زیادی دوست داره
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋﹋
خب
کوتاهه
هه هه
دوستش داشته باشین
تا هفته بعد باییی

Purple CafeWhere stories live. Discover now