☆part4:Return of parents☆

19 6 14
                                    

بازگشت باباهای خانواده~~ددی کریس و آپا مونگ مونگی
❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥
یونجون با صدای آلارم گوشیش از خواب پرید و چند لحظه به دیوار رو به روش خیره شد بعد از بالا اومدن ویندوزش با غر غر درحالی که با دیوار سلام احوال پرسی میکرد و دست کبود شدشو ماساژ میداد وارد حموم شد بعد از دوش ده دقیقه ای و مسواک زدن از حموم خارج شد

مستقیم سمت یخچال رفت و سعی کرد شکم مظلوم و گرسنشو سیر کنه با وجود سرگیجه ای که داشت نون تست مربایی رو به زور داخل دهنش میچپوند لباساش رو هم میپوشید

داشت آخرین دکمه بافت زرد رنگش که روی تیشرت سفیدی پوشیده بود رو میبست که صدایی از سمت در کافه نظرشو جلب کرد نون باگت سفتی رو از روی میز برداشت و سمت در رفت و محض باز کردن در تو سر فردی که پشت در بود کوبیدش و با چشمای بسته شروع به جیغ زدن کرد
+دزد زشت چه گوهی داری میخورییی؟

با باز کردن چشماش با چند تا چهره سرخ شده از خنده که سوبین بینشون تو ذوق میزد و هیونجینی رو به رو شد که داشت با گریه فیک سرشو ماساژ میداد
+ببخشید هیون یه دفعه صدای درو شنیدم و شماها هم معمولا انقدر زود نمیاین

با چهره زاری درحالی که پسر قد بلند رو روی صندلی میشوند تازه به این دقت کرد که تعداد افراد جمع بیشتر از همیشن
با تعجب نگاهی به همه انداخت و بعد درحالی که مینشست با ذوق و خجالت به حرف اومد
+سلام هی شماها کی از استرالیا اومدین؟ چرا کسی به من چیزی نگفت؟

کریس، بزرگ ترین فرد جمع با لبخند در حینی که موهای پسر کوچیک تر رو بهم میریخت جواب داد
+سلام کوچولوی هیونگ همین تازه رسیدیم فکر کردم پسرا بهت خبر دادن

بعد از نگاه سرزنشگری به جمع(به غیر از دوست پسر دوست داشتنیش و یونجون)
رو به دونسنگ مورد علاقش ادامه داد
+اتفاقا خوب وقتی اومدی داشتم واسه ی سوبین و پسرا یه خاطره تعریف میکردم

یونجون با لبخند خجالت زده ای به جمع خندون نگاه کرد دوباره به سمت کریستوفر برگشت و سرشو تکون داد
کریس صداشو صاف کرد
-داشتم میگفتم خیلی با اعتماد به نفس وارد ویلای خانواده کیم شدم و بعد از سلام کردن بهشون جلوی نگاه متعجب سونگمین و مادرش رو به روی پدر شروع به حرف زدن کردم
«جناب کیم سونگمین پسر شماست؟ خیلی ازتون ممنونم که این زیبایی رو خلق کردین ولی الان پسر منه-Mr. Kim, is Sungmin your son? Thank you very much for creating this beauty but now he is my boy- انگلیسیش برای درک بهتر و راحت تره ویولتا»

به اینجا که رسید سونگمینی که از شدت خنده سرخ شده بود نتونست خندشو کنترل کنه و با صدای بلند زد زیر خنده
و مابین خنده هاش حرف دوست پسرشو ادامه داد

-چهره چان خیلی خنده دار بود انگار که انتظار فحش یا سیلی داشت چند ثانیه فقط چشماشو محکم بسته بود
پدر هم اولش شوکه شده بود ولی نه بخاطر اعتراف چان بلکه بخاطر طریقه اعتراف کردنش بعدش فقط دستشو دور شونه چان حلقه کرد و بهش گفت -تصمیم نداشتم پسر یکی یدونمو بدم دست یه فرد لاسو ولی متاسفانه از علاقه بینتون خبر دارم و میدونم مرد زندگی ای پس بیا از ناهارمون درکنار هم لذت ببریم -

Purple CafeOnde histórias criam vida. Descubra agora