Chapter 1

21 9 7
                                    

صدای بلند خندشون کل خیابون و برداشته بود..
هری که از همه هوشیار تر بود متوجه نگاه آدما میشد و حرص میخورد..

اما با دیدن خنده لویی لبخند میزد و چیزی نمیگفت..
لویی و زین بیشتر از همه مست بودن و رفتاراشون دست خودشون نبود..
تبدیل شده بودن به دوتا پسر بچه که لیام و هری باید کنترلشون میکردن..

لویی بی حال سرش و روی شونه هری میزاره و هری به ماشین تکیه میده تا راحت تر بتونه پسرش و بغل بگیره..
هری: دیگه نمیخوری بیبی؟

لویی سری به معنای نه تکون میده و بستنیشو دست هری میده..
لیام که به دیوار کنار ماشین تکیه داده بود به زین که سخت مشغول بستنیش بود نگاه میکرد..
زین نباید مست میکرد..
اما چطور باید جلوشو میگرفت؟
چطور میتونست به اون زین تخس میفهموند که نباید مست کنه؟

نفس عمیقی میکشه و میره تا بستنیش و توی سطل آشغال کنار خیابون بندازه و وقتی برمیگرده با دیدن سیگار روی لب زین و فندک توی دستش سمتش میره..
سیگار و از لباش برمیداره که زین با چشمای قرمز و خمارش بهش نگاه میکنه و از اعتراض ناله میکنه
زین: لــی

لیام سر تکون میده و زمزمه وار میگه
لیام: حتی نباید مست میکردی زین.. سیگار نه..
زین بی توجه به سرگیجه ای که داشت لباس لیام و تو مشتش میگیره و همونطور که مثل بچه ها میکشتش با صدایی که به خاطر مست بودنش دورگه شده بود میگه
زین: بزار خوش بگذرونم دیگه..

چطور میتونست به اون چشمایی که مثل بچه گربه نگاهش میکرد نه بگه؟
اما تاقتش و نداشت که دوباره زین و رو تخت بیمارستان وقتی برای ذره‌ای اکسیژن تقلا میکنه ببینه..
سیگار و روی زمین میندازه و لباش و کوتاه رو لبای زین میزاره و میبوستش و با فاصله کمی ازش زمزمه میکنه
لیام: این خوش گذروندنت ارزش داره که من اذیت بشم؟

زین که با مست بودنش منظور لیام و فهمیده بود لباش و جلو میده و سرش و روی سینه لیام میزاره تا لیام بغلش کنه و همینطوری میگه
زین: وقتی خوب شدم دیگه حق نداری بهم گیر بدی.. فهمیدی؟

لیام با شنیدن لحن پر امید زین چشماش پر میشه..
خواسته قلبی جفتشون همین بود.. خوب شدن زین..
روی موهاش و میبوسه و همونطور که دستش و دور پهلوش حلقه میکنه میگه
لیام: تو خوب شو.. من هرکاری بگی میکنم..

اما زین با شنیدن تپش های منظم قلب لیام گیج خواب شده بود و توان جواب دادن نداشت..
هری که متوجه خواب بودن لویی تو بغلش شده بود اروم میخنده و اروم تکونش میده
هری: تومو.. بیبی پاشو بریم تو ماشین..

لویی ناله ای میکنه و غر میزنه
لویی: هز ولم کن.. خوابم میاد..
همونطور که با یه دست لویی و گرفته بود که نیوفته سوییچ و از جیبش درمیاره و در جلو ماشین و باز میکنه و لویی و توش میشونه..
هری: بخواب تا برسیم..

"Coma" [Z.M]Where stories live. Discover now