دیدار اول ما درست مثل اکثر دیدار های اول ساده و بدون چیز خاصی بود. قطعا هیچکدوممون فکر نمیکردیم یه روز قراره به اینجا برسیم.
میشه گفت دوستی اصلی ما از 16 آبان شروع شد..وقتی بهم پیام دادی و گفتی چون بچه باحالیم میخوای باهام حرف بزنی. اون مدت دوران جالبی بود اما نمیدونم از کی حس میکردم میخوام نزدیک ترین آدم بهت باشم. گاها به کسایی که بهت نزدیک تر بودن حسودیم میشد اما خب از طرفیم فکر میکردم اینم مثل بقیه صرفا یه وابستگی بیش از حده که کم کم درست میشه.
وقتی که از اون مدرسه رفتم انتظار داشتم که دوستیم با تو و بقیه کمرنگتر بشه و حتی از بین بره. میشه گفت درباره خیلی از اونا اینطوری شد اما تو نه...همون موقع گفتی که بهم ثابت میکنی فاصله فیزیکیمون باعث دور شدنمون نشه و نه تنها نشد، بلکه ما نزدیکترم شدیم و این به با ارزش ترین اتفاق توی زندگیم بدل شد.
پس بیا دوباره داستانمونو باهم ورق بزنیم...
YOU ARE READING
US
RomanceFor us, unending sweetness... * Before reading it, play ″Once More to See You″ by Mitski