وقتی حسی که فکر میکردم فقط وابستگیه، بخاطر مدت کوتاهی که از دوریمون گذشته بود بیشتر از قبل شده بود، مساوی شد با اومدن اون دختر قد بلند تو زندگیت.
من و تو و اون باهم دوست بودیم هرچند بهش خیلی نزدیک نبودم. اما وقتی فهمیدم قلبت برای اون میتپه اون یذره حس خوبی که ازش میگرفتمم از بین رفت. درواقع با چیزایی که ازت میشنیدم و شناخت خودم فکر نمیکردم آدمای هم باشین اما خب بازم کنارت بودم و حرفی نزدم چون دیدم که باهم خوشحالین.
سکوت کرده بودم تا حال تو خوب باشه اما تهش اون فقط گذاشت و رفت. اینجا دیگه نتونستم ری اکشنی نشون ندم. حتی رفتم و باهاش حرف زدم اما دریغ از کوچیکترین تاثیر...و بعد کم کم فهمیدم چیزی که تا اونروز حس وابستگی بوده چیزی فراتر از این حرفاست.
10 سپتامبر 2023 که اولین جلمه مو ناشناس بهت گفتم..گفتم ″کاش باور کنی بیشتر از هرکسی دوست دارم″ و اونموقع هیچ ایده ای نداشتم که به کجا میرسه. حدس میزدم چندبار سین جیم شم و تهشم بگم خودمم و میخواستم حالتو بهتر کنم.
ولی ما حرف زدیم و هروقت که خواستم اینو بگم و تموم شه، یچیزی ته ذهنم میگفت تا وقتی توعم دوسم داشته باشی ادامه بدم و برخلاف تصورم بالاخره اون روز رسید.

YOU ARE READING
US
RomanceFor us, unending sweetness... * Before reading it, play ″Once More to See You″ by Mitski