بیمارستان:11:50 PM
Somin:
+ببخشیدد ، کسی اینجا نیست؟؟؟
×اروم تر خانوم چه خبرتونه؟
+لطفا ... لطفا دنبالم بیایید برادرم داره جون میده لطفا............
×ارامش خودتونو........
+گور پدر ارامش ، زودبیا .......
پرستاره رو اوردم بالا سره جیمین× اوه... باید سریعا به بخش منتقلش کنیم خیلی زود ...... وقت نداریم ......
آقا؟!
_ با منی؟
×بله با شمام ، میتونید ایشونو بلند کنید؟
_معلومه که میتونم ولی نمی.......
+بلند نمیکنی؟؟؟؟
_آیششش باشه.....
Tea:
خوداااااا چق سبک و کوچولوعهههههه !!!!!! تا الان بهش دقت نکرده بودم......
از بوی شکلات موهاش ارامش گرفتم البته اگه بوی بد خون و فاکتور بگیریم....
جیمین و به خودم فشردم . با دقت از زیر نظرم گذروندمش
لبش پاره شده بود ، لباساش پاره بود و کبودی های بدنشو نشون میداد ، از پیشونی به پایینش پره خون بود. یعنی همه اینا کاره منه؟ داشتم به خودم لعنت میفرستادم که.....
×آقا معطل چی هستین؟ سریع دنبالم بیایید .
دنبال اون زنه راه افتادم و تو راه تو ذهنم به خودم بد و بیراه میگفتم.
به مکانی ک توش بودم نگاه کردم . تاحالا همچین جایی نیومده بودم....
YOU ARE READING
LOVER _ HATER
Fanfictionجیمین پسری که تو ۱۰ سالگیش خانوادشو از دست میده و با عمه اش زندگی میکنه و تهیونک پسره سردیه که از جیمین متنفره چرا؟ چون از بچه گی با جیمین مقایسه میشده و الان دوست دخترش بخاطر اون باهاش کات کرده ...........