part 4

20 6 0
                                    


بعد از کوبیده شدن در نفس عميقی کشید
سعی داشت رایحه اش رو کاملا کنترل کنه....
_بیا بشین جونگکوک!

برخلاف رایحه‌ اش لحنش کمی ملایم تر شده بود.....
روی مبل چرمی که کاملا روبه روی میز تهیونگ بود نشست....
+آم..کاری باهام داشتین؟

تهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت‌...
_قرص روی میز رو بردار ....

با سر به لیوان آب اشاره کرد...
_آب هم اونجاست بخور!

جونگکوک گیچ شده بود
+خب..این برای چیه؟!

_این قرصا جایی نمیتونی پیدا کنی مخصوص هیت امگا هایی ساخته شده که نزدیک به سن قانونی میرسن....کمیابن!

جونگکوک نچی کرد
+نه نمیخورم!

تهیونگ کلافه در لبتاپش رو بست....
به چشمای تخص تر جونگکوک نگاه کرد
_بزور به خورت بدم؟باشه!

یکهویی از جاش بلند شد و به طرف پسر امگای روبروش رفت....
جونگکوک ترسیده از نزدیک شدن آلفا به خودش ، اونم از جاش بلند شد و آروم آروم عقب میرفت....
رایحه تهیونگ یخ بود و کل بدنش رو سست میکرد....
تهیونگ همینطور سمت اون پسر تخص میرفت قرص روی میز رو چنگ زد.....
با دو قدم خودش رو به جونگکوک رسوند و بازوش رو محکم گرفت
_انقدر وول نخور بچه!

یک دستش رو روی کمرش گذاشت و به سمت خودش کشید...
کمر خیلی باریکی داشت!
سر بسته قرص رو با دندون هاش باز کرد
چونه اون پسر امگای تخص رو گرفت و به پایین متمایل کرد
بزور به خوردش داد با کف دستش آروم جلوی دهنش ر‌و گرفت....
_قورتش بده!

جونگکوک تقلا میکرد ولی فایده ای نداشت....
چرا همه بهش زور میگفتن....
وقتی چاره ای براش نموند قرصی که مزه زهر میداد رو به معدش دعوت کرد....
تهیونگ وقتی حرکت سیبک گلوش رو دید دستشو برداشت
_پسر خوب....
جونگکوک بغض کرده بود
_به یونگی هیونگت!رسوندم که تو کدوم بخش ها کار کنيد خودمم هم نظارت میکنم.....
خم شد رو به جونگکوک و دست هاش رو کنار سرش گذاشت....
_نونات تورو به من سپرده و بدون اینو جونگکوک!سمت هر آلفایی بری طرف حسابت منم!

شاید بهش خیلی سخت گرفته ولی تا زمانی که مارکش نکرده باشه خیالش راحت نمیشه....
و بازم زمانش نیست!

جونگکوک حساسیت اون آلفا رو فقط مسئولیت نوناش میدونست و بازم اون پسر امگارو دست کم گرفتن‌‌‌.....
فقط به سر تکون دادن اکتفا کرد
اون دارو داشت روش اثر میکرد و به طرز باور نکردنی کمتر دلش بهم میپیچید!
حیرت زده مچ دست آلفای روبروش که چرخیده بود بره رو گرفت
تهیونگ سوالی بهش نگاه کرد....
جونگکوک هنگ کرد...
چیکار داره میکنه‌‌.....
دستشو از دور مچ پسر بزرگتر باز کرد
+م..من این..دارو خوبم...میکنه...ممنون!
تهیونگ لبخند کمرنگی زد....
دستی به موهای امگای روبرروش کشید....
اون زیادی کیوت و خواستنی بود
اون امگاش بود ولی.....
وقتی یکدفعه یاد نقشه هاشون افتاد سرد شد...
چهرش ، رایحش....همشون مثل یخ سرد سرد شد....
و این تا مغز و استخون جونگکوک رو یخ میبست....
امگاش رو میخواست ولی نه الان....
نقشه اشون رو خراب نمیکرد....
بی اهمیت راهش رو سمت میزش کج کرد
_میتونی بری به کارت برسی به یونگی همچی رو سپردم و....
برگشت سمت جونگکوکی که از این همه سردی تو خودش جمع شده بود.....
_هر اشتباهی تو کارت ببینم بدون اینکه اهمیتی به جایگاهت بدم از اینجا حذفت میکنم!
جونگکوک لرزی کرد...
سرشو پایین انداخت
سری تکون داد و آروم یه طرف در حرکت کرد....
رایحه امگاش تلخ شده بود....
این گرگ درونش رو وادار میکرد بره و امگاش رو به آغوش بکشه و خدا میدونه چقدر تلاش کرده جلوی خودش رو بگیره!

protects/ محافظت Where stories live. Discover now