پارت ۱۲

63 11 3
                                    

درست مثل گفته یونگی داشت همه چیز پیش میرفت تنبیهش اسون ، بیدرد و طولانی مدت بود الان دوروزی بود که بدون هیچ لباسی به تخت بسته شده بود وتمام کاراشو یونگی انجام میداد
شاید بپرسید این کجاش تنبیه محسوب میشه
هرچیزی که برخلاف علاقه و رفتارای و خط قرمز جیمین بود اون میشد تنبیه مورد نظر یونگی ، جیمین از اینکه خودش کاراشو انجام نده متنفر بود،از اینکه بی تحرک باشه متنفر بود،از اینکه کسی به حرفاش اهمیت نده متنفر بود،از اینکه لخت باشه هم متنفر بود و خب تموم تنفراتش الان داشت توی تنبیهش استفاده میشد و این روش یونگی بود روشی که بی درد ادمو ذره ذره نابود میکرد و از درون کارشو میساخت
≠میشه یه درخواستی بکنم؟
~میشنوم
≠ حداقل یه چیزی بنداز روم خیلی سردمه
~حس میکنم داری بهم دستور میدی
درسته جیمین باید مثل همیشه با لحن خواهشو التماس خواستشو بیان میکرد تا شاید،شاید عملی بشه
≠لطفا یه چیزی میندازی روم؟
~چیزی رو جا ننداختی
متنفر بود از اون کلمه نفرین شده ولی برای خلاصی از این وضعیت چاره ای نداشت
≠پاپا لطفا یه چیزی میندازی روم؟
~جزئیات تنبیه تو میتونی بهم بگی؟
البته که این یک خواسته نبود و دستور بود
≠باید به هر مدتی که پاپا میخواد اینجا لخت بخوابم و پاپا کارامو انجام بده
~خوبه که قشنگ یادته و حفظ کردی ولی
کمی خم شد رو صورت جیمین
~پسرم ازش میخواد تنبیهشو عوض کنم؟
≠نه نه معلومه که نه من فقط ،فقط خواستم روم پتو بندازی
~همین باعث میشه تنبیهت عوض بشه پس
بوسه ارومی روی لباش زد
~همچین اتفاقی قرار نیست بیوفته
جیمین داشت دیگه حرصش میگرفت ولی درصد بردش مقابل این گرگ کاملا و بدون شک صفر صفر بود پس چاره ای جز تحمل کردنش نداشت
~میرم برات یه چیزی بیارم بخوری
و از اون کلبه خارج شد
تموم این دوروز یونگی دستشویی جیمینو میگرفت و تمیزش میکرد و جیمین حاضر بود بمیره در همچین مواقعی ولی خب حتی مرگ هم براش قفل بود یه جورایی بخوایم خلاصش کنیم جیمین نمیتونست هیچ غلطی بدون خواست یونگی انجام بده
میدونست اشتباه و حماقت از خودش بود و با فرار از زندانی که یونگی براش ساخته بود حکم اعدام خودشو صادر کرده بود
سرشو بلند کردو اطرافشو دید ،کل اون کلبه خلاصه شده بود تو یه تخت قدیمی و یک پاتختی و دو تا در که یکی از اونا در ورودی کلبه بود و دیگری
دیگری؟
براش سوال بود که اون در چی بود ،به حالت قبلیش برگشتو به دستاش نگاه کرد حس میکرد بندش تو اون حالت خشک شده بود و حتی اگه بازشم میکرد تا چند وقت نمیتونست خوب حرکت کنه ،دست و پاهاشو با یه بند محکم بسته بود شانس اورده بود که اونا انقدر محکم نبودن که خون رسانی نشه و اخرش مجبود بشه دستاشو قطع کنن
صدای در که اومد چشمشو به همون طرف داد
~ببین برای پسرم چی اوردم
انتظار داشت باز خرگوش مرده یا پرنده ی مرده تو دستاش ببینه ولی با چیزی که دید فراموش کرد که کجاست و تو چه وضعیتیه و شخص روبه روش کیه
≠یاااااااا بستنی توت فرنگیییییی
با ذوق و صدای بلند گفت و دستو پاشو تکون داد
یونگی که انتظار نداشت جیمین انقدر خوشحال بشه با چشمای درشتو ذوق کرده سمت پسرش رفت
~اروم باش الان بازت میکنم
سعی میکرد لبخندشو پنهان کنه ولی پسر زیرش داشت با چشمای براق و خوشحالش نگاش میکرد ،تا الان با خوشحالی یک نفر خوشحال نشده بود
بعد از حس باز شدن دستاش بلند شد و محکم یونگیو بغل کرد
اون عادتش بود به جای تشکر بغل هدیه میداد بعد از بغل کردن پاپاش ظرف بزرگ بستنیو گرفت و مشغول خوردن شد بی توجه به مردی که با لبخند داشت به خوردنش نگاه میکرد

جین با عجله وارد اتاق شد ولی با حضور کسی که نباید مواجه شد
=انتظار نداشتی اینجا باشم عزیزم؟
جین شوکه نگاهش کرد و نامجون نزدیکش شد
=جین  توهم داشتی پنهونش میکردی اره؟
ــ نه اینطور که فکر میکنی نیست
نامجون خیلی اروم بغلش کرد
=میشه بهم بگی پس چطوریه؟
جین کاملا نامجونو میشناخت میدونست این ارامش قبل از طوفانه پس باید دست به کار میشد ولی خب نمیدونست الان نامجون کدوم قضیه رو فهمیده بود اینکه تهیونگ و کوک باهم همخونن یا ناپدید شدن جیمین و یونگی
ــ عشقم خوب میدونی من هرکاری کردم به صلاح همه بوده
نامجون موهای جینشو نوازش کرد
=خوب میدونم عزیزم برای همینه که همین الان اون دوتارو اتیش نزدم
کدوم دوتا؟الان از کجا باید میفهمید کدوم دوتارو فهمیده؟
ــ ممنونم که بهم اعتماد داری
بوسه ارومی که به موهاش برخورد کرد خیلی ارومش کرده بود هرچی که بود اونا همخون و همسر بودن و هیچکس غیر خودشون نمیتونست ارومشون بکنه
=حالا بهم میگی همه چیزو درسته؟
ــ بهم قول میدی اروم باشی؟
=تا حالا بهت صدمه زدم؟
ــ منظورم این نیس..
=جواب منو بده دورت بگردم
ــ نه به من اسیبی نزدی
=تا حالا بد رفتاری کردم باهات؟
ــ نه
= صدامو روت بلند کردم؟
ــ نه
= برخلاف خواسته ی تو عمل کردم
ــ نه
= پس برای چی ازم میترسی و مخفی کاری میکنی
ــ اخه ممکنه توهم مثل پدرت رفتار کنی
=من قرار نیست اون دونفرو برای اینکه همخونن مجازات کنم
حالا فهمیده بود نامجون توضیح چیو ازش میخواست
ــ منم پنج روز بیشتر نیست که فهمیدم
= اونارو میفرستیم برن هرجایی که خودشون بخوان دوست داری
ــ نامجونا
=جانم
ــ تو پاداش کدوم کار خوب منی که الهه ماه بهم داده
= میپرستمت ومپایر من
و این لبهاشون بود که باهم برخورد میکرد البته به خواست خودشون و شروع یک شب پر از عشق بین حاکم و معشوقش بود

- تهیونگا
+بله
-حالا وقتشه درست چهار صبح وقتی دنیای زیرین با این دنیا یکی میشه و پیوند خونیمون قطعی میشه
تهیونگ استرس داشت از کاری که قرار بود انجام بدن نمیدونست این کار به ضررش بود یا نه ولی هرچی که بود میخواست انجامش بده
باهم به وسط جنگل رفتن جایی دور از بقیه موجودات و البته قلعه به سمت همون چاهی که تهیونگ دیده بود رفتن
-تهیونگا باید طبق همون چیزی که دیدی عمل کنی
سری تکون دادو از کوک جدا شد
به بالای چاه که رسید خنجرو کنارش دید
کامل یادشه که تو ذهنش چی شکل گرفته بود ،خنجرو برداشت و کف دستشو برید سوزش کف دستش نفسشو بریده بود ، دستشو بالای چاه نگه داشت و بعد از اینکه مطمئن شد خونش به داخل چاه ریخته کنار چاه نشست و چشماشو محکم بست
کوک که دور از تهیونگ داشت بهش نگاه میکرد ، نگران بود نگران کسی که قرار بود جفتش بشه،درست تا لحظاتی بعد
درد که توی تک تک استخوناش جریان داشت هر موجودیو از پا درمیاورد از درد داد میزد و به زمین چنگ مینداخت وجود چیزی رو تو قسمت پایین تنش و روی سرش حس میکرد کف دستش داشت خود به خود ترمیم میشد چشماش همه جارو دقیق تر میدید و این رعد و برق بود که به محض درومدن صداش درد تهیونگ تموم شد
جونکوک چیزی که میدید رو باور نمیکرد،اون الهش بود که توی خودش جمع شده بود درست با دوتا گوش و یک دم !

The savior of the forest🌑Where stories live. Discover now