جیمین جلو رفت و دوست گریونش رو بغل کرد و پشتش رو نوازش کرد
_گریه کن خوشگلم خودت رو خالی کن
تهیونگ جیمین رو به خودش فشار داد و هق هق های دردناکش بلند شد
_ب_عد از او_اون.....
جیمین صورت امگا رو با دست هاش گرفت و اجازه نداد حرف بزنه
_تهیونگ دردت به جونم قشنگم نمیخواد بگی
جیمین دستش رو روی قلب امگا گذاشت و با اون دست دیگش اشک های خودش رو پاک کرد
_میدونم اینجات درد میکنه ولی باید تحمل کنی چیز هایی که توی گذشته اتفاق افتاده تقصیر تو نبوده و کسی هم تو رو مقصر نمیدونه نباید درد گذشته رو تنهایی حمل کنی خیلی درد داره وقتی بفهمی بعضی اتفاق هایی که افتاده نه بخاطر تو بوده و نه دیگران چیزیه که سرنوشت سر راهمون قرار داده
تهیونگ اشک هاش رو پاک کرد و دست های کوچولوی جیمین رو گرفت_جیمین من و برادرم پیش مادرت زندگی کردیم اون مثل بچه های خودش مراقبمون بود تا وقتی که تو به دنیا اومدی اونقدری کوچولو بودی که کسی نمیتونست بهت دست بزنه همه میگفتن زنده نمیمونی وقتی یه سالت شد مادرت بخاطر خونریزی بخاطر سقط بچش از دنیا رفت من و برادرم دیگه آغوشی نداشتیم که پناهمون بده چند ماهی توی کوچه و خیابان آواره شدیم تا اینکه دوتا از همنوع های خودمون رو پیدا کردیم یکی آلفا و اون یکی امگا محافظ عالیجناب همون آلفاست
جیمین با چشای متعجب نگاش کرد تهیونگ خنده کوچیکی کرد و به حرفش ادامه داد
_من و برادرم با اسم های مختلفی زندگی کردیم تا کسی ما رو شناسایی نکنه و الان هم که هم رو میبینیم اسم مستعارمون رو میگیم
_اسمت چیه
تهیونگ لبخندی زد
_اسم برادرت
جیمین به پیشونی تهیونگ زد که ناله دردناکش بلند شد
_خنگول اسم واقعیش رو میگم
_اگه میذاشتی میخواستم بگم
جیمین دست به سینه نشست و اخمی کرد که خنده تهیونگ بخاطر بامزگی امگای روبه روش هوا رفت
_باشه باشه میگم سالها از وفتی که به دنیا اومدی گذشت تا وقتی که برادرم با برادرت آشنا شد
دست های جیمین شل شد و روی تخت افتاد با دست های لرزون به تهیونگ اشاره کرد
_یعنی تو...؟؟
_من برادر کوچکتر جینم و شن هم جینه
جیمین سرش رو کج کرد و به سرتا پای تهیونگ نگاه کرد
_شبیه هم نیستین
تهیونگ دست به سینه شد
_نه بابا تو و نامجون هیونگ زیادی شبیه همین
YOU ARE READING
Night wolf
Fanfictionسرنوشت عجیبی که امگای جوان پارک رو در برگرفت و با بزرگترین ترسش روبرو کرد، ولی این آخر ماجرا نبود. و ولیعهد جئون جونگکوک.... _قربان درخواستتون رو رسوندیم _باشه. قبول کردن؟! _پسرش فکر نکنم قبول کرده باشه اما پدرش قبول کرده زیر لب زمزمهوار چیزی ر...