پرده های مخمل ضخیم با تمام قدرت جلوی نفوذ نور خورشید به اتاق رو گرفته بودن. رایحهی ملایم بخورِ صمغ کندر و مُرّ، به همراه خط نور ضعیفی که از لابهلای پردهها به زحمت به داخل میتابید، حالتی خوابآلود و سنگین به فضا هدیه میکرد.مینهو، پشت میز براق بلوطی رنگ نشست، پیشونیش روی ساعدش آروم گرفت و چشمهاش رو بست. سفارش های اکید سونگمین دربارهی این مسئله که اگر قراره حتی برای یک لحظه چشم روی هم بذاره، برای حفظ کاریزمای یک کشیش کاتولیک، زاویه بدنش 90 درجه باشه رو به راحتی نادیده گرفت! البته که تمام این نکات رو خود مینهو سالها پیش به اون پسر آموزش داده بود. که خب، ای کاش نمیداد!
افکارش، میون خواب و بیداری چرخ میخورد و در توری از احساساتِ درهمتنیده و سوالاتی که جوابشون همچنان مبهم و پر از چالش بود، سخت گرفتار شده بود.
فضای ذهنی مرد، مسیر فکر به اون پسر رو به راحتی پیدا میکرد. چند روزی بود که تمام ذهنش رو درگیر میکرد.
شاید لازم بود توضیحی به پسر بده، شاید با این کار کمتر لجبازی میکرد؛ ولی طی چند روز اخیر از هیونجین خبری نبود، پس شاید قید ماجرا رو زده بود و به نظرش، خودش هم باید بیخیال میشد. فیلم تنها مسئلهای بود که اون دو نفر رو به هم وصل میکرد، بهونهای برای دیدار دوباره وجود نداشت، پس اینکه هیونجین چطوری زندگی میکنه یا حالش چطوره دیگه چه اهمیتی میتونست داشته باشه؟در آخر مینهو مطمئن بود در حق پسر ظلمی نکرده و همین برای آروم بودن وجدانش کافی به نظر میرسید.
آره! بهتر بود این بازی رو تموم کنه و اجازه بده اون پسر هم توی خاطرات تلخ زندگیش محو بشه.
تقهای آروم و با احتیاط به در اتاق خورد و بعد از اون ورود شخصی آشنا به دفتر، مینهو رو از غبار افکار بیرون کشید، اما همچنان خواب پلکهاش رو به اندازهای سنگین کرده بود که کاملا هوشیار نشه.
صدای تیز و سرشار از اعتراض سونگمین سکوت دفتر رو شکست.
چشم هاش رو بهم فشرد. آخرین چیزی بود که میل داشت بشنوه، ولی مثل همیشه دنیا بر اساس خواستههای اون پیش نمیرفت.
- یــــا! جدیای پدر؟ داری چرت میزنی؟ اونم الان؟
مینهو حتی از پشت پلک های بسته هم میتونست چهرهی عصبانیِ سونگمین رو ببینه. پسر کلافه ادامه داد:
- اصلا میدونی امروز چه روزیه؟ گرفتــی خوابیدی؟ یـا با توام لی مینهو پاشو! چجوری خوابیدی وسط اینهمه کار؟
مینهو، اگر لحظهای بیشتر به سکوتش ادامه میداد، احتمالا کل کلیسا با صدای بلند سونگمین میفهمیدن که کشیش، چند لحظهای چشم روی هم گذاشته!
- شیـ.. گمـشو، خواب نیستم. فقط شش دقیقه دیگه...
مرد با صدایی دو رگه شده از خوابی کوتاه و خستگی نالید.
ESTÁS LEYENDO
Priest, sinner & saint
FanficCouple: Hyunho | Secret Genre: Erotic, Smut, Christian fiction, Romance, Comedy Writer: NiNi «ای عزیزان، بیایید به یکدیگر عشق بورزیم، زیرا عشق از جانب خداست. هر که عشق دارد از خدا زاده شده و خدا را می شناسد.» [ اول یوحنا باب 4 ]