2 brothers of bang!!

51 17 17
                                    

از پاگرد پایین رفت و دستی به موهای نمدارش کشید. هنوز هم اتاقیش رو ندیده بود و چانگبین به معنای واقعی حوصله‌اش سر رفته بود. وارد طبقه‌ی اول خوابگاه شد و توی راهروی خلوت ایستاد. پنجره‌های سرتاسر و بزرگی، راهروی خوش بو رو زیباتر میکردن. راه‌پله‌ی عریض دقیقا وسط راهرو بود و خوابگاه به دو راهروی باریک در کناره‌های پلکان تقسیم میشد. پارکت‌های چوبی پر سر صدا بودن و بوی نم و قدیمی بودن اینجا واضحا به مشمام میخورد. چانگبین دست‌هاش رو داخل جیبش برد و با لبخند وارد راهروی نسبتا خلوت شد.

اون طبقه مخصوص پری های بالدار و امگا‌های گرگینه بود.

بوی مطبوعی از بعضی اتاق ها به مشمامش میخورد و این نشون میداد که بعضی از امگاها وارد هیت شدن.

وقتی به انتخای راهرو رسید، دو پسر پری رو دید که با ذوق و لبخند های دلنشینی باهم صحبت میکردن. با ارامش به پسر‌ها نزدیک شد و تونست بال های شیشه‌ای و رنگارنگ اونها رو ببینه.

- هی پسرا...

خیلی صمیمی نزدیکشون شد و لبخند قشنگی زد. برای اینجا موندن باید یه چندتایی دوست پیدا میکرد.

پسر قد کوتاه تر با تعجب به چانگبین نگاهی کرد و بعد دوباره به دوستش منتظر چشم دوست. فلیکس خیلی عادت نداشت سریع ارتباط بگیره و همه چیز رو به دوستش میسپرد.

- اوه سلام ...تازه واردی؟

سونگهوا، دوست صمیمی فلیکس با خوش رویی و لبخند خاصی از چانگبین پرسید و دستش رو جلو برد.

- بله دقیقا همین امروز به مدرسه اومدم. امکانش هست اشنا بشیم؟ من یکم احساس تنهایی میکنم...

لب‌های سونگهوا شکل او گرفتن و لبخندش بزرگ تر شد.

- خیلی خوش اومدی پسر.. البته... من سونگهوام  و این هم دوستم فلیکسه.

با سر به فلیکس اشاره کرد و با لبخند دست بزرگ و گرم چانگبین رو گرفت و صمیمانه تو دستش فشرد.

- خوشبختم سونگهوا...من چانگبینم...

چانگبین با مکث گفت و نگاهی به چهره‌ی زیبای فلیکس انداخت. موهای بلند و درخشان پسر روی شونه‌هاش ریخته بود و رنگ چشم‌هاش به رنگ ارغوانی زیبایی بود. گونه‌هاش سرخ بود ولی لباسی که پوشیده بود با چهره‌ی معصوم و پری گونه‌اش در تضاد بود. پسر فقط سرش رو خم کرد و احترامی به چانگبین گذاشت.

- خوش اومدی چانگبین...

چانگبین با دقت به چشم‌های پسر خیره شد و تونست برق سیاه رنگی رو بین رگه‌های ارغوانی چشم‌هاش ببینه.

- فکر میکنم از گونه‌ی خون اشام ها باشی درسته؟

سونگهوا با کنجکاوی پرسید و یک قدم به چانگبین نزدیک شد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 03 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

 𓄳ִ  ✬ 🪽 ֹ  𝓢𝓮𝓬𝓻𝓮𝓽  𝓵𝓸𝓿𝓮Where stories live. Discover now