Genre:
DRAMA,FLUFF,COMEDY
OMEGAVERSE,SMUT
*****جونگین با تمام قدرتی که توی پاهاش داشت به سمت اتاقش فرار کرد و در رو بست ؛ سریعا جثه کوچیکش رو پشت تخت بزرگش پنهان کرد.
دستش رو روی دهنش گذاشت تا صدای نفس هاش باباهاش رو متوجه فرار کردنش نکنه ؛
بی خبر از اینکه همین الان هم رایحه کم بوی خودش رو توی اتاقشون به جا گذاشته بود.بعد از چند دقیقه که آرامش به بدن کوچیکش برگشت ، به عکسی که داخل دستش بود نگاه کرد و ابروهای کوچیکش رو به اخم دعوت کرد.
_چرا بابایی گفت مانی منو خورده؟انگشت کوچیکش رو روی محل مورد نظرش روی عکس کشید و نفسش رو با شدت بیرون فرستاد ؛
شب که فرا میرسید حتما باید با خانواده اش در این مورد صحبت میکرد ، چون بیشتر تایم شب ها بود که دور هم جمع میشدن.پدرش سرکار میرفت و نزدیک به عصر به خونه میومد.
همیشه خسته بود و چرت کوتاهی میزد ؛ بعد از در رفتن خستگیش جمع خانوادگیشون تکمیل میشد.مانی جونش هم معمولا درگیر ضبط ویدیو های آشپزیش بود و این بین از پسر کوچولوش هم پذیرایی میکرد و نیاز هاش رو بر طرف میکرد.
از زمانی که به یاد داشت به بابا سوکجینش میگفت مانی ؛
درست از زمانی که پدرش این رو بهش یاد داده بود ، هر چند سوکجین مخالف بود و از آلفاش میخواست که این مدل صدا کردنش توسط بچه رو بیخیال بشه و بهش آموزش نده اما آلفا قرار نبود کاری که امگاش میگه رو انجام بده.در واقع پدرش خیلی عجیب بود ؛
گاهی اوقات مسائلی که برای ذهن کوچیک جونگین خیلی بزرگ بود رو براش بیان میکرد البته که به شیوه و روش خودش.
وقتی هم حرص خوردن امگا کوچولوش رو میدید لذت میبرد.سوکجین هر وقت به پسرشون نگاه میکرد به اینکه همچین هیولایی قطعا بچه جئون جونگکوک میشه ، پی میبرد!
هر کسی که رفتار های جونگین رو میدید اون رو بی شباهت به یک فرد بزرگسال نمیدونست ؛ گاهی اوقات کلماتی به کار میبرد که پدرهاش فقط سکوت میکردن و به پسرشون که بیش از اندازه میدونست نگاه میکردن.
البته سوکجین مقصر این موضوع رو کسی جز همسر و جفتش نمیدونست ؛
در واقع معتقد بود هر چیزی رو که جونگین یاد گرفته و از بچه ای توی هم سن و سال اون بعیده رو جونگکوک بهش یاد داده.با اخمی که روی صورت تپل و سفیدش مشخص بود از جاش بلند شد و عکسی که داخل دستش بود رو زیر بالش مخفی کرد و به سمت خروجی اتاقش حرکت کرد.
صندلیش رو زیر پاش گذاشت تا دست های کوچیکش به دستگیره در برسه و بتونه در رو برای خروج باز کنه ؛ وقتی موفق شد در رو باز کنه صندلی رو سر جاش گذاشت و از اتاقش خارج شد.
YOU ARE READING
Kookjin's oneshots
FanfictionJungkookie and his yeobo are here;🐹🐰 JK:JIN is my everything! JIN:JK is my everything too! Star and Moon^^ ☽⭒ ONESHOT OF KOOKJIN"🌻