یجی :خسته شدم نمیفهمم چرا باید امروز تصادف میکردم،که تا اون شرکت پیادم برم هاهه هاهه( صدای نفس نفس )
وای بلاخره رسیدم. پشماممم چقد بزرگه!
سلام درخواستم برای نویسندگی رو قبول کردید کی میتونیم مصاحبه رو انجام بدیم؟منشی:سلام بفرمایید از این طرف.
یجی :ممنون
منشی بفرمایید داخل.
یجی :چی؟ ها؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
هیونجین : فک نمیکنم اونقد همو بشناسیم که غیر رسمی حرف میزنین بعدم اینجا شرکت منه و من رئیس اینجام، برا مصاحبه اومدی( بالحن مغرورانه)
یجی :خب یجی آروم باش تو برای مصاحبه اومدی باهاش مودبانه حرف برن(توی ذهنش داره حرف میزنه)،
واقعا معذرت میخوام حواسم نبود، کی مصاحبه رو شروع میکنیم؟هیونجین:بفرمایید!
سابقه ی کار داری توی شرکت خاصی؟یجی:نه اینجا اولین شرکتی هست که قبولم کردن .
هیونجین :سابقه ای داشتی که قبول نکردنت؟
یجی : بله. به دلایلی برای یه سال توی تیمارستان بودم و دارو مصرف میکنم.
هیونجین :میتونم بپرسم چه دلایلی
یجی؛:دوست ندارم درموردش حرف بزنم حالمو بد میکنه
هیونجین :خب پس ادامه ی سوالات ........
خب برای چند وقت اینجا کار میکنی اگ کارت خوب بود کارت توی اینجا رو قطعی میکنیم.
یجی :ممنون.
هعی الان باید دوباره این راهو برگردم خونه .هیونجین:میخوای برسونمت خونه
یجی :نمیخوام وضع زندگیمو ببینم( حالت ناراحتی و در ذهن خود حرف میزند)
نه ممنون خودم میرم میخوام پیاده روی کنمهیونجین:اوک خدافظ فردا میبینمت
یجی:راستی آقای مدیر! چرا منو با سابقه ی تیمارستان قبول نمیکنن چه ربطی داره؟
هیونجین:چون شاید افکارت روی داستانات اثر بزاره و باخوندن کتابات ذهن اونا بهم ریخته میشه شاید باعث خودکشی شون هو بشه. برا همین قبولت نمیکردن چون احتمال داره ببرنت زندان
یجی :پس چرا شما قبولم کردین؟
هیونجین:نمیدونم!
انقد سوال نپرس من آدم مودیم یه موقع دیدی نظرم عوض شد.یجی:باووشه خدافظ
من دیگ میرم آخ تاکسیم اومدهیونجین: صب کن ببینم مگ نگفتی پیاده میری
یجی :صداتو نمیشنوم خدافظظظ
............. منتظر قسمت سه باشید
YOU ARE READING
love and hate
Romanceاین داستان درباره ی دختری هست که از بچگی به داستان نویسی علاقه داره و برای هر شرکتی که درخواست میداد قبولش نمیکردن یه روز وسط خیابون با پسری دعواش میشه و میبینه همون کسی که باهاش بد رفتار کرده ریس شرکت یه که داخلش جدیدا شروع به کار میکنه. این دختر ز...