امروز عروسیه مادرمه.
خب باید خوشحال باشم؟ یا نه
نمیدونم ولی حس خوبی ندارم راجبش
اصلا به اون کسی که مامانم داره باهاش ازدواج میکنه اعتماد ندارم.
واقعا نمیدونم چیکار باید کنم؟
برم یا نه؟
نامجون: حاضری کوک؟ بریم
(نامجون پسر عمو و دوست صمیمی جونگ کوک)
جونگ کوک: هعی نمیدونم برم یا نه
نامجون: هی بیخیال بابا بیا بریم تو میخوای خوشحالی مامانتو ببینی دیگه
جونگ کوک: عوهوم
نامجون: پس بدو بیا پایین
*رسیدن
جونگ کوک: چه جای بزرگیه حاجی
نامجون: ینی فقط برای یه ازدواج این همه خرج کرد؟
جونگ کوک: فک کنم فقط میخواد پولشو به رخ ما بکشه
نامجون: بیخیال بریم تو
جونگ کوک: بریم
مادر داماد: سلام تو باید پسر سوریون باشی درسته؟
جونگ کوک: بله، شما؟
مادر داماد: من مادر تهیونگ هستم
جونگ کوک: تهیونگ؟
مادر داماد: اسم نامزد مامانته دیگه پدر ناتنیت
جونگ کوک: اها پس اسمش تهیونگه(با حرص)
مادر داماد: آره..این آقایی که پیشتون وایستاده کیه؟
جونگ کوک: پسر عموم نامجون
نامجون: سلام
مادر داماد: سلام.. از خودتون پذیرایی کنین
*رفتن
جونگ کوک: تهیونگ *نیشخند
*ورود عروس و داماد
*صدای دست زدن
جونگ کوک: هی نام
نامجون: هوم؟
جونگ کوک: مامانم چه خوشگل شده:)
نامجون: عوهوم..هوی کوک این یارو تهیونگه چه خوشگل و جذابه
جونگ کوک: نمیتونم اون لبخند مضخرفی که داره بهم میزنه رو تحمل کنم،
دلم میخواد مشت بزنم تو صورتش
نامجون: هوی ولش کن دعوا نگیری
~: به افتخار عروس و دوماد جذابمون
*ازدواج کردن
*اومدن به سمت جونگ کوک و نامجون
سوریون: سلام جونگ کوکم خوبی؟
جونگ کوک: مرسی مامان جونم، راستی تو این لباس عین فرشته ها شدی
سوریون: *خنده، ای شیطون
سوریون: چطوری نامجون
نامجون: ممنون خاله، راستی مبارک باشه
سوریون: ممنون
تهیونگ: سلام جئون جونگ کوک
جونگ کوک: *سکوت
نامجون: هی کوک چرا لال شدی زود باش حرف بزن
جونگ کوک: سلام کیم تهیونگ چه حسی داره بغل یه فرشته وایستادی؟
تهیونگ: خب این فرشته ای که بغل من وایستاده یه شیطون کوچولو تربیت کرده
جونگ کوک: خب...
.
.
.
.
ادامه دارد..شاید اولاش بد باشه بچه ها ولی هر چی بیشتر برید جلو قشنگیش معلوم میشه!♡
BẠN ĐANG ĐỌC
Default Title - Write Your Own Bts
Phiêu lưuچی میشه جونگکوک عاشق پدر خواندش بشه چی میشه تهیونگ از قبل عاشقش میبود! چی میشه این دوتا از هم جدا شن.. ---------------------------------------------------------------------- قسمتی از فیک: تو نمیتونی بزنیش! سوریون با پوزخند گفت:مطمئنی جونگکوک:ا.ا.اره...