-؛ عزیزک سینه بشکفته ی من ؛-
نور را جستم؛ دورا، کور را، گور را... حور را...
هیچ کدام را تو نبودی تا مرا به ان ببخشی.تا نور را به چشمانم بدهی، دور را به دستانم بدهی، کور را لب هایم و گور را به جسم رنج دیده ام و در اخر حور را به وجدان غم اندودم.
کور بودم و کور بودی که لب هایمان نرسیدیم و نرسیدی.
کور بودم و کور بودی که ندیدی و ندیدم که نور و حور و گور در میان سینه شکافته تو می زیست.
گفته هارا هراسی نیست، از ناگفته ها می ترسم.
سینه شکافته ات را زعم و دعم به دست دارد و ما بی سلاح انچه که باید، به دنبال نور و گوریم.
نمی دانستم که حور و نور در توست.اما اینبار، عزیزک سینه بشکفته من، در میان ابی باران، در میان زردی حور، سیاهی گور، تلخی دور و سفیدی کور، من با تو هستم و بسان تو که دوستدار تو هستم و یاددار تو و چه بسا که یابنده سینه شکافته ی تو.عزیزِجان، دیگر بیش از این جستن روا نیست، در تو هستم و با تو هستم که تو ارغوانی روزهای کور من هستی.
دور نباش و در گور نیز که منِ بی تو بی حورِ بی نور است.
YOU ARE READING
The Fig Tree
PoetryA series of a teenager's mental secretions, living through the distorting lenses of a bell jar. Just random holy yap. (جدی نگیرید ولی... روانیم.) Started in: July 12, 2024 Finished in: probably never